دو برادر با دو دوست

دو برادر با دو دوست🌠

قسمت ۱۴🌌

( اماده هستین)

شدو♥

وقتی گفت نسخه ی شیطانی سونیکه بد جور جا خوردم !
مگه سونیک نسخه ی شیطانی داشت
وقتی روبه روم نگا کردم نبود ...
میخواستم حرکتی کنم که سوزش بدی رو تو گردنم حس کردم ...
تا خواستم سرمو بچرخونم ببینم کیه چیزه محکمی با سرم برخورد کرد و بعد تاریکی..

چن ساعت بعد

آههه چه اتفاقی افتاده ...مممم
میخواستم دستمو بزارم رو سرم ولی انگار بسته بود...چشمامو تا باز کردم اون صورت حال به هم زنش رو دیدم...
eхe

داشت با یه لبخند حال بهم زن نگام میکرد

اون : پس بالاخره بیدار شدی
به دورو برم نگا کردم توی یه اتاق بودم و به یه صندلی چوبی بسته شده بودم
من : من کجام
اون : تو خونه ی من
من : چرا منو اوردی اینجا ...
خنده ای کرد
اون : خبب به دلایلی که خودت بعدا میفهمی
میخواست با دستش فکمو بگیره ولی قبل از اینکه این کارو کنه دستشو گاز گرفتم ....
اونقدر محکم گاز گرفتم که از دستش خون میومد
ولش کردم

اون : هاهاهاهاها چه دلو جرعتی داری بچه جون
یارو روانی روانی
تو این وضیعت میخنده
با اخم نگاش کردم که از تنها در این اتاقه خارج شد
تازه فرصت کردم به یاد سونیکو بچه ها بیوفتم
ولی نه سونیک ...
میخواستم دستامو ازاد منم که در باز شد و اون عوضی با یه میزو صندلی اومد داخل...
چپ چپ نگاش کردم ...
من : کثافت عوضی سونیک کجاست
میزو جلوم میزاره و صندلی رو هم روبه روم

اون : نگران داداشتو اون دوستای فینگیلیش نباش حالشون خوبه
میخواستم حرفی بزنم که از در بیرون رفت و نذاشت حرفو بزنم

کمی بعد

صدای باز شدن در اومد به رو به روم نگا کردم .....وایسا ...اون ...اونا
یه بطری پر از خون و یه لیوانو یه ظرف که فک منم توش گوشته خام بود روی میز گذاشت و خودش هم روی صندلی که جلوم بود نشست
اون : گوشتش تازست پس نگران نباش

وایسا ... نکنه میخواد اونا رو بخورم !
نه عمرا بزارم همچین کاری کنه
در بطری باز میکنه و خونو توی لیوان میریزه....
اون : به به عجب غذاییی
با قاشقی تو دستش بود یه تیکه از اون گوشتای توی ظرفو برداشت و جلوی دهن من گرفت
من : میخوای چه کار منی لاشی
اون : میخوام غذاتو بدم دیگه حالا دهنتو باز کن
قاشقو جلوی دهنم اورد ولی لبامو سفت به هم چسبوندم
من : عمرا
اون : باشه میخواستم اروم باشم ولی انگار تو دوست نداری
بلند شد و قاشقو هی میخواست کنه تو دهنم ولی سرمو اینورو اون ور میکردم
تا اونو به خوردم نده ....
مردمک چشمام ریز شده بود
اون : هر چه قدر مقاومت کنی گوشت بیشتری رو باید بخوری
دیگه تحمل نداشتم ....برای یه لحظه حواسم پرت شد و دهنمو باز کردم که اون از این فرصت استفاده کرد و قاشقو گذاشت تو دهنم
اون : خوشمزه بود
گوشتو میخوتستم توف کنم ولی دستشو زیر فکم اورد و مجبورم کرد بخورمش
ادامه دارد...
خب خوب بود؟
دیدگاه ها (۱۰)

دو برادر با دو دوست🌠قسمت ۱۵🌌شدو♥نزدیک بود بالا بیارم ...مزه ...

دو برادر با دو دوست🌠پارت ۱۶🌌شدو♥وقتی پله ی اخرو بالا رفتم او...

دو برادر یا دو دوست🌠قسمت ۱۳🌌(خوب از این پارت به بعد داستان ت...

دو برادر با دو دوست🌌قسمت۱۲🌠ناکلز❤با صدای پرنده ها از خواب بل...

black flower(p,236)

نام فیک: عشق مخفیPart: 51ویو ات*ات. بهتره بگردم خونه*توی مغز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط