دو برادر با دو دوست

دو برادر با دو دوست🌠

قسمت ۱۵🌌

شدو♥

نزدیک بود بالا بیارم ...
مزه گوشت...داشت حالمو به کل عوض میکرد..
اون : خوشمزست نه ... الان بازم بهت میدم ناراحت نباش هاهاهاها
مجبور شدم گوشتو قورت بدم ... اَههه
بدترین لحظه ی عمرم بود
فکمو ول میکنه و روی صندلیش میشینه و نگام میکنه
شروع میکنم به سرفه کردن

من : (سرفه کردن) اوفففف میخواستی منو بکشی
اون : هاهاهاها ... وایسا یکم بهت اب بدم

بلند میشه و اون لیوان خونو درست به لبام میچسبونه
اصلا این خونه کیه که این میخواد بخورمش
اون : بخور دیگه
لیوانو بیشتر به لبام میچسبونه
اون : بخورش دیگه ... نگران نباش خون داداشته ...خوشمزه هم هست ...پس بخورش هاهاهاها
بدنم شروع کرد به لرزیدن
اون...لیوان خون ... خون سونیک بود ....
نتونستم تحمل کنم داشتم میسوختم ...اگه اتفاقی برای سونیک بیفته خودمو نمیبخشم
از ترس با دهنم نفس میکشم... که اون لیوان خونو توی دهنم میریزه ...
اشک از چشمام بیرون میاد
اون : اگه میخوای سختش نکنم بهتره این رو بخوری
نمیدونم چرا ولی به حرفش گوش دادمو خونو خوردم
اون : افرین پسر خوب
دستشو روی سرم میزاره و چن تا از خارامو با هم میکنه
از درد دادی میکشم که با صورت خوشحال و پر از دردسر بهم نگا کرد
من : چته
اون : فک کنم دلت بدجور برای سونیک تنگ شده نه؟ میخوای ببینیش

برای یه لحظه از خوشحالی چشمام برقی میزنه

از اینم عصبانی بودم که با اون دهن کثیفش اسم سونیک داداشمو به زبون اورد

اون : میخوای بریم یا نه

اروم با اخم زیاد سرمو به نشونه مثبت تکون دادم
همه چی خیلی سریع داشت اتفاق میفتاد
میره پشت سرم و تنابی که به دستو پام هام بسته شده بودو باز میکنه میخواستم بعد اینکه دستو پاهامو باز کنه فرار کنمو خودمو سونیکو بچه ها رو از این جهنمی ببرم بیرون ولی قبل اینکه دستو پاهامو باز کنه گفت :
اون : بهتره فکر فرار به سرت نزنه وگرنه داداشتو با اون دوستاش به اون دنیا میفرستم
لعنتی کثافت ... از اینور اگه فرار کنم تلنز ناکلنز و سیلورو سونیکو میکشه
از اینورم میترسم اگه کاری نکنم اون کاری کنه و اتفاقی براشون بیفته
دستو پامو باز میکنه و از صندلی بلند میشم
اون : دنبالم بیا
از اونجا خارج شدم و تازه با اون محیط روبه رو شدم ......
قصر بود نه یه خونه ...قصرم نبود کاخ بود
دیواراش سفیدو نقره ای بود
که به یه راه پله ی سفید بزرگ که به بالا و پایین میخورد رسیدیم
اون : بیا بالا

دنبالش راه میفتم
یکم که جلو در میرم صدای دادو فریادای چن نفرو شنیدم
صداشون واسم اشنا بود
یکم که از پله ها بالا رفتیم بالا صدای دادو فریادا بلند در میشد...
فقطم چن پله دیگه مونده بود تا به طبقه ی بالا برسیم
خیلی کنجکاو شده بودم که صدای دادو فریادای کیه که وقتی به طبقه ی بالا رسیدیم...

ادامه دارد...
دیدگاه ها (۷)

دو برادر با دو دوست🌠پارت ۱۶🌌شدو♥وقتی پله ی اخرو بالا رفتم او...

خبچن وقت فعالیت نکردمببخشیدولی از همین الان فعالیتمو شروع می...

دو برادر با دو دوست🌠قسمت ۱۴🌌( اماده هستین)شدو♥وقتی گفت نسخه ...

دو برادر یا دو دوست🌠قسمت ۱۳🌌(خوب از این پارت به بعد داستان ت...

کیوت ولی خشن پارت ۷ا.ت در ذهنش :منم همونجا افتادم تو بغلش بع...

╭────༺ ♕ ༻────╮⊊ #my_mistake ⊋#part6⋆┈┈。゚❃ུ۪ ❀ུ۪ ❁ུ۪ ❃ུ۪ ❀ུ۪...

ویو کوکسِرُم پر شده بود که جیمین با تأسف گفت=جئون خونشو کلا ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط