..کوچولوی دل باخته🖤🥀.. ~پارت۱۴~
..کوچولوی دل باخته🖤🥀.. ~پارت۱۴~
دیانا:
یه تاکسی گرفتم و حرکت کردم به سمت بام تنها جایی بود که میتونستم خالی شم اروم شم :)
خیلی اروم اشک میریختم و به شیشه تاکسی به بیرون خیره شده بودم ک....
راننده تاکسی:
خانوم حالتون خوبه؟
دیانا:
اره اره از این بهتر نبودم تا حالا شما راهتون رو برید 🙂 تصمیم گرفتم تا برسم بام چشامو رو هم بزارم و به چیزی که منفی نباشه فکر نکنم تو ذهنمم همش مرور میکردم مهدیس قویه مهدیس قویه تا جشام سنگین شد
.....۲۰مینبعد.....
رانندهتاکسی:
خانومخانومرسیدیم....
دیانا:
دیدم یکی همش صدتم میکنه چشامو باز کردم دیدم راننده تاکسی ادامه دادم:
ببخشید من خابم برد از تاکسی پیاده شدم پول رو هم دادم و بطرف صندلی رفتم که کل شهر تهران زیر پام باشه رفتم بطرف صندلی روش نشستم و تکیه دادم شروع کردم به اشک ریختن که یهو ...
پسره:
میتونم اینجا بشینم ؟؟
دیانا:
همینطور که سرم پایین بود اروم گفتم بله البته.....
پسره:
چیه توعم درد داری؟
دیانا:
متاسفانع من درد ندارم من خوده دردم...
خاستم سرمو بالا بیارم که یهو با چیزی که دیدم سیخ شدم اونم سیخ شد اون اون ارسی مارمولک بود....
ارسلان:
یهو همزمان باهم گفتیم تو اینجا چیکار میکنی؟
دیانا:
پس این ارسی مارمولکم احساسات سرش میشه چه عجب:)
ادامه دادم:
هروقت حالم بد میشه میام اینجا تو این جا چیکار میکنی ها؟
ارسلان:
باید اینجا هم بهت جواب پس بدم یا میری مامانتو میاری؟
دیانا:
من حالم به اندازه کافی بد هست حصله تو یکی رو ندرم خاستم بلند شم که مچه دستمو گرفت (ووش🙂🧐)
ارسلان:
لو لو خور خوره نیستم که بشین ببینم بقیه جا ها پره رو زمین میخای بشینی؟
دیانا:
دستمو از تو دستش کشیدم و ادامه دادم اگه لازم باشه اره به تو هم مربوطی نیست از کنارش رد شدم و رفتم پایین رو سنگا نشستم ک.....
ارسلان:
هرچیزیم بشه نمیتونی از دستم فرار کنی کوچو لو دلباخته😉
دیا:
این حرفش تو مغزم هی پلی میشد کوچولوی دلباخته کوچولوی دلباخته چیییی نکن تخریبم کرد با این حرفش؟ نکنههه (تودلش)
ارسی:
خب دیگه بهتر من برم درسته باهات کل کل دارم اما باهت الان که کل کل کردم حالم بهتر شد (واییی من غش)
دیا:
خاست بره که بلند شدم و تو ری که بشنوه گفتم منظورت از کوجولو دلباخته چیه؟
ارسی:
برگشتم سمتش و ادامه دادم:
خودت میفهمی به موقعش و گفتم:
با چی اومدی؟
دیا:
ادامه دارد....
دیانا:
یه تاکسی گرفتم و حرکت کردم به سمت بام تنها جایی بود که میتونستم خالی شم اروم شم :)
خیلی اروم اشک میریختم و به شیشه تاکسی به بیرون خیره شده بودم ک....
راننده تاکسی:
خانوم حالتون خوبه؟
دیانا:
اره اره از این بهتر نبودم تا حالا شما راهتون رو برید 🙂 تصمیم گرفتم تا برسم بام چشامو رو هم بزارم و به چیزی که منفی نباشه فکر نکنم تو ذهنمم همش مرور میکردم مهدیس قویه مهدیس قویه تا جشام سنگین شد
.....۲۰مینبعد.....
رانندهتاکسی:
خانومخانومرسیدیم....
دیانا:
دیدم یکی همش صدتم میکنه چشامو باز کردم دیدم راننده تاکسی ادامه دادم:
ببخشید من خابم برد از تاکسی پیاده شدم پول رو هم دادم و بطرف صندلی رفتم که کل شهر تهران زیر پام باشه رفتم بطرف صندلی روش نشستم و تکیه دادم شروع کردم به اشک ریختن که یهو ...
پسره:
میتونم اینجا بشینم ؟؟
دیانا:
همینطور که سرم پایین بود اروم گفتم بله البته.....
پسره:
چیه توعم درد داری؟
دیانا:
متاسفانع من درد ندارم من خوده دردم...
خاستم سرمو بالا بیارم که یهو با چیزی که دیدم سیخ شدم اونم سیخ شد اون اون ارسی مارمولک بود....
ارسلان:
یهو همزمان باهم گفتیم تو اینجا چیکار میکنی؟
دیانا:
پس این ارسی مارمولکم احساسات سرش میشه چه عجب:)
ادامه دادم:
هروقت حالم بد میشه میام اینجا تو این جا چیکار میکنی ها؟
ارسلان:
باید اینجا هم بهت جواب پس بدم یا میری مامانتو میاری؟
دیانا:
من حالم به اندازه کافی بد هست حصله تو یکی رو ندرم خاستم بلند شم که مچه دستمو گرفت (ووش🙂🧐)
ارسلان:
لو لو خور خوره نیستم که بشین ببینم بقیه جا ها پره رو زمین میخای بشینی؟
دیانا:
دستمو از تو دستش کشیدم و ادامه دادم اگه لازم باشه اره به تو هم مربوطی نیست از کنارش رد شدم و رفتم پایین رو سنگا نشستم ک.....
ارسلان:
هرچیزیم بشه نمیتونی از دستم فرار کنی کوچو لو دلباخته😉
دیا:
این حرفش تو مغزم هی پلی میشد کوچولوی دلباخته کوچولوی دلباخته چیییی نکن تخریبم کرد با این حرفش؟ نکنههه (تودلش)
ارسی:
خب دیگه بهتر من برم درسته باهات کل کل دارم اما باهت الان که کل کل کردم حالم بهتر شد (واییی من غش)
دیا:
خاست بره که بلند شدم و تو ری که بشنوه گفتم منظورت از کوجولو دلباخته چیه؟
ارسی:
برگشتم سمتش و ادامه دادم:
خودت میفهمی به موقعش و گفتم:
با چی اومدی؟
دیا:
ادامه دارد....
۹.۱k
۱۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.