..کوچولوی دل باخته🖤🥀.. ~پارت۱۶~
..کوچولوی دل باخته🖤🥀.. ~پارت۱۶~
دیانا:
حقباارسی خره بود بهتره لجبازیو تموم میکردم و سوار ماشینش میشدم اماااااااا اگه بخاد بلاییی سرم بیاره چی؟
ولش کن دیانا این مارمولک مال این حرفا نیست
وجی:اگه مال این حرفا باشه چی؟
نویسنده:چه کنیم بدبخت شده رفته:)
دیانا:
نه نه بابا شما دوتا چی میگین در این حدم دیگه ظالم نیست . نکنه بخاد انتقام بگیرههههههه😐💔
ارسلان:
نگاهی به ساعتم کردم یاعت ۱:۱۵ دقیقه شب بود این دختره هم انگار داره انتخاب همسر میکنههه عفففف....
دستمو بصورت بشکن بردم سمت صورتش و پشت سرهم بشکن زدم که ..
دیانا:
با صدای یچیزی از فکر کردن در اومدم که دیدم ارسلان پوکر داره نگام میکنه...
ارسلان:
عزیزم نکنه میخواستی بین خاستگارات همسر مناسب پیدا کنی ؟
حواست هست ۱۰ دقیقه بخاطر تو مثل چراغ برق وایستادم
دیانا:
خوبه خودت میدونی چراغ برقی 😐
ارسلان:
هار هار هار خندیدم فکر کردی هیلی بامزهی؟
دیانا:
ازون جاییی که از تو یاد گرفتم اعتماد به سقف داشته باشم بله
ارسلان:
چی من من ارسلان کاشی اعتماد به نفس؟
دیانا:
رفتم جلوی صورتش انگشتم چرخوندم و رو صورتش نگه داشتم ادامه دادم:
دقیقا تو تو ارسلان کاشی اعتماد به سقف دری ....
ارسلان:
بخدا یه کاری دستت میداما دختر😏
دیانا:
نکنه منم مثل نیکا پرت میکنی رو زمین ؟
بعد این حرفم ارسلان سوکت کرد برگشت سمت ماشینش و خیلی حدی و خشک گفت:
میای یا برم؟
خب چیکا میکردم میگفتم نه که پسرای اینجا یه کاری دستم میدادن دوییدم به طرف و داد زنان گفتم میام میام میام میام بعدشم سوار ماشین شدیم.....
ادامه دارم...
دیانا:
حقباارسی خره بود بهتره لجبازیو تموم میکردم و سوار ماشینش میشدم اماااااااا اگه بخاد بلاییی سرم بیاره چی؟
ولش کن دیانا این مارمولک مال این حرفا نیست
وجی:اگه مال این حرفا باشه چی؟
نویسنده:چه کنیم بدبخت شده رفته:)
دیانا:
نه نه بابا شما دوتا چی میگین در این حدم دیگه ظالم نیست . نکنه بخاد انتقام بگیرههههههه😐💔
ارسلان:
نگاهی به ساعتم کردم یاعت ۱:۱۵ دقیقه شب بود این دختره هم انگار داره انتخاب همسر میکنههه عفففف....
دستمو بصورت بشکن بردم سمت صورتش و پشت سرهم بشکن زدم که ..
دیانا:
با صدای یچیزی از فکر کردن در اومدم که دیدم ارسلان پوکر داره نگام میکنه...
ارسلان:
عزیزم نکنه میخواستی بین خاستگارات همسر مناسب پیدا کنی ؟
حواست هست ۱۰ دقیقه بخاطر تو مثل چراغ برق وایستادم
دیانا:
خوبه خودت میدونی چراغ برقی 😐
ارسلان:
هار هار هار خندیدم فکر کردی هیلی بامزهی؟
دیانا:
ازون جاییی که از تو یاد گرفتم اعتماد به سقف داشته باشم بله
ارسلان:
چی من من ارسلان کاشی اعتماد به نفس؟
دیانا:
رفتم جلوی صورتش انگشتم چرخوندم و رو صورتش نگه داشتم ادامه دادم:
دقیقا تو تو ارسلان کاشی اعتماد به سقف دری ....
ارسلان:
بخدا یه کاری دستت میداما دختر😏
دیانا:
نکنه منم مثل نیکا پرت میکنی رو زمین ؟
بعد این حرفم ارسلان سوکت کرد برگشت سمت ماشینش و خیلی حدی و خشک گفت:
میای یا برم؟
خب چیکا میکردم میگفتم نه که پسرای اینجا یه کاری دستم میدادن دوییدم به طرف و داد زنان گفتم میام میام میام میام بعدشم سوار ماشین شدیم.....
ادامه دارم...
۷.۴k
۱۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.