نانا آرام در را باز کرد و وارد اتاق شد

نانا آرام در را باز کرد و وارد اتاق شد.
در را بی‌صدا بست و چند قدم جلو رفت.

اتاق شوگا غرق آرامش بود؛ نور ملایم صبح از لای پرده‌ها افتاده بود روی تخت، بوی قهوه‌ی دیشب هنوز در هوا مانده بود، همه‌چیز ساده و ساکت. اتاق دقیقاً همان وایب استراحت را داشت، انگار زمان آنجا کندتر می‌گذشت.

شوگا روی تخت خوابیده بود.
موهایش کمی نامرتب، صورتش آرام، نفس‌هایش منظم.

نانا کنار تخت ایستاد و فقط نگاهش کرد.
نه عجله‌ای داشت، نه قصد بیدار کردنش.
چشم‌هایش روی جزئیات چهره‌ی شوگا می‌چرخید، انگار می‌خواست این تصویر را در ذهنش نگه دارد.

دستش ناخودآگاه بالا آمد، اما قبل از اینکه لمسش کند، مکث کرد.
دوباره دستش را پایین آورد و فقط کنار تخت نشست.

لبخند خیلی کوچکی روی لبش نشست.
برای اولین بار بعد از مدت‌ها،
دلش کمی آرام گرفته بود.
شوگا پلک‌هایش را آرام باز کرد.
چند ثانیه طول کشید تا تصویر جلوی چشمش واضح شود،
بعد نگاهش روی نانا ثابت ماند.

بدون حرف، بدون عجله،
دستش را جلو آورد و خیلی آرام نانا را به سمت خودش کشید.
نه ناگهانی، نه محکم؛
طوری که نانا فرصت عقب رفتن داشته باشد.

نانا مکث کوتاهی کرد،
بعد اجازه داد کنار شوگا روی تخت بنشیند و در آغوشش قرار بگیرد.

شوگا بازویش را دور شانه‌های نانا حلقه کرد و صورتش را کمی به موهای او نزدیک کرد.
چشم‌هایش را دوباره بست،
انگار همین نزدیک بودن برایش کافی بود.

اتاق هنوز همان وایب آرام را داشت،
و این بار، نفس‌هایشان هم‌ریتم شده بود..
نانا سرش را کمی جابه‌جا کرد و راحت‌تر در آغوش شوگا جا گرفت.
نفس‌هایش کم‌کم منظم شد و انگشت‌هایش که هنوز روی لباس شوگا مانده بود، آرام شل شد.

شوگا متوجه سنگینی تن نانا شد.
چشم‌هایش را باز نکرد، فقط بازویش را کمی محکم‌تر دور او حلقه کرد، طوری که خوابش نپرد.

چند لحظه گوش داد به نفس‌های آرام نانا.
بعد خیلی آهسته، بدون حرکت اضافه، خودش هم دوباره به خواب رفت.

اتاق در سکوت ماند،
نور صبح آرام‌تر شد،
و هر دو در همان آرامش مشترک، خوابشان عمیق‌تر شد.
نیم ساعتی گذشته بود که درِ اتاق خیلی آرام باز شد.
اول جیمین سرش را داخل آورد، بعد وی، بعد بقیه یکی‌یکی.
همه با قدم‌های بی‌صدا وارد شدند.

نگاهشان افتاد به تخت.
شوگا خواب بود و نانا در آغوشش، آرام و بی‌دغدغه.

جین ناخودآگاه لبخند زد و با اشاره گفت:
ساکت…

جی‌هوپ نفسش را آهسته بیرون داد،
جونگ‌کوک چشم‌هایش گرد شد،
و وی با نگاه معنی‌دار سرش را تکان داد.

هیچ‌کدام جلوتر نرفتند.
چند ثانیه همان‌جا ایستادند،
بعد آرام، همان‌طور که آمده بودند، از اتاق بیرون رفتند
و در را بی‌صدا بستند.
در که بسته شد، وی همان‌جا ایستاد.
گوشی‌اش را از جیب درآورد و روی صفحه نوشت: «برنامه عوض شد.»

جیمین ابرو بالا انداخت.
جین لبخند نصفه زد.
آر‌ام آهسته گفت: «پس امروز، خوابگاه حالت پرستاری داره.»

چند دقیقه بعد، سکوت خوابگاه شکل تازه‌ای گرفت.
کسی موسیقی روشن نکرد.
کسی شوخی بلند نگفت.
حتی کتری هم بی‌صدا روی شعله رفت.

در اتاق، نور آفتاب کمی جابه‌جا شد.
شوگا نیمه‌بیدار شد، اما نانا هنوز خواب بود.
او دستش را آرام‌تر کرد، انگار خواب نانا را نگه می‌داشت.
چشم‌هایش را باز کرد و سقف را نگاه کرد، با فکری که لبخند نمی‌خواست، فقط آرامش.

نانا در خواب تکانی خورد.
انگشت‌هایش ناخودآگاه به آستین شوگا چسبید.
شوگا نفس کوتاهی کشید و سرش را کمی خم کرد، پیشانی‌اش نزدیک موهای نانا.

بیرون اتاق، جیمین روی تخته سفید نوشت:
ورود ممنوع.
علت: بازسازی دل.

ظهر که شد، در آرام کوبیده شد.
شوگا چشمکی به نانا زد، بدون صدا.
نانا بیدار شد، گیج اما امن.

شوگا با حرکت لب گفت:
اینجا… امنه.

و نانا برای اولین بار، با اطمینان سر تکان داد.

نانا ناگهان، اما بی‌صدا بیدار شد.
انگار چیزی درونش او را صدا زده باشد.

آرام از آغوش شوگا بیرون آمد و خیلی سریع از تخت پایین رفت.
پاهایش زمین را لمس کرد و لحظه‌ای ایستاد تا تعادلش را پیدا کند.

نگاهش کوتاه به شوگا افتاد؛
او هنوز نیمه‌خواب بود، پلک‌هایش سنگین، اما حضور نانا را حس می‌کرد.

نانا نفس کوتاهی کشید، لباسش را مرتب کرد و چند قدم عقب رفت.
انگار نمی‌خواست آن آرامش را به‌هم بزند،
اما نمی‌توانست همان‌جا بماند.
دیدگاه ها (۰)

شوگا از تخت بلند شد و دستی به صورتش کشید.نانا هم آرام ایستاد...

شوگا دستش را به سمت کلاهش برد و آرام آن را روی سرش کشید.نگاه...

بعد از آن بوسه‌ی کوتاه، شوگا آرام عقب کشید.دست‌هایش هنوز روی...

نانا آرام انگشتش را روی یکی از کلاویه‌های پیانو گذاشت. لرزش ...

جیمین رفت روی کاناپه نشست و مشغول نگاه کردن اطراف شد، انگار ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط