p

p...72



ژان از خواب بیدار شد خودشو رو تخت دید کسی کنارش نبود یکم اتاق آنالیز کرد متوجه شد که تو اتاق ییبو هستش اما خبری از ییبو نیست تصمیم گرفت بلند شه و به اتاق خودش بره و یه سر به لیژان بزنه

ییبو به دیدن شوکای رفته بود

شوکای ..خب تصمیمت. گرفتی که چیکار کنی

ییبو.. اره من پدرمو مجازات میکنم بخاطر کار هایی که کرده و باید شماهم به من اعتماد کنید

شوکای ..باشه خب قدم بعدیت چیه

ییبو ..حالا که شاهزاده ها اینجا هستی میخوام یه جلسه ترتیب بدی

شوکای.. باشه جلسه با من

ییبو ..ممنون

ییبو به اتاقش برگشت با نبود ژان مواجه شد با خودش گفت کجا رفته یعنی

ژان به دیدن خواهرش رفت

لیژان تو حیات نشسته بود ژان که دید از جاش بلند شد

ژان.. با حالت خیلی سردی گفت حالت چطوره

لیژان ..خوبم

ژان ..کجا بودی چرا خبری ازت نبود

لیژان.. از لینگ هه جدا شدم
ژان ..اونوقت چرا

لیژان.. بخاطر یسری مسائل

ژان.. از اولش بهت چی گفتم اونوقت تو به من چی گفتی به هر حال میدونستم اینجوری میشه پس بیخیال من دیگه میرم

لیژان ..کجا

ژان ..کار دارم بعدا دوباره به دیدنت میام

لیژان.. باشه مراقب خودت باش


برای همگی یه نامه درخواست یه جلسه داده شده بود همگی برای این جلسه آماده شده بودن

چوجینگی از زندان فرار کرده بود و متوجه شده بود ییبو تو سلیب اتش هست برای همین به اونجا اومده بود میخواست یه راه برای ورود به قصر پیدا کنه

خبر فرار چوجینگی به پادشاه اواندل رسید

سرباز ..من همین حالا به دنبالش آدم میفرستم

پادشاه اواندل.. نیازی نیست بزار بره ولش کنید بلاخره که نمیتونه کاری کنه

سرباز.. بله قربان

همگی برای جلسه جمع شده بودن چن ژیوان به فکر این بود که نکنه میخوان لی مین بکشند نگران شده بود

جلسه بین شاهزاده ها بود و از امپراطور ها کسی خبر نداشت

لئوو هنوزم از دست ییبو عصبانی بود برای همین نگاه های بدی بهش داشت

ییبو که بی توجه بهش داشت شراب می‌نوشید ژان وارد شد لیژان نیومده بود از روبه رو شدن با لینگ هه و دینگ یوشی امتناع می‌کرد

ژان میخواست کنار ییبو بشینه اما صندلی های کنار ییبو دیگه پر شده بود برای همین روبه روی اون تو ردیف دیگه نشست که کنارش چن ژیوان و لینگ هه بودند

ییبو به ژان نگاه می‌کرد که شوکای گفت برای این موضوع به اینجا جمع شدیم که باید چیزیو با شما مترع کنیم

دینگ یوشی که قبلا از این موضوع خبر دار شده بود

چن ژیوان ..موضوع چیه که اینقد میخوایید با ما در میون بزارید

شوکای.. خب قضیه از این قراره چندین ساله که ما با قلمروی شیاطین آسمانی در جنگیم خودتون خوب میدونید که چقدر کشته داده نمونش همین عروسی چند روز پیش که بهمون توصت شیاطین ها حمله شد

چن ژیوان ..خب یعنی راه حلی برای این مشکل پیدا شده

شوکای.. درسته اما برای این راه به همکاری همه شما ها نیازه

لئوو..ما چه همکاری میتونیم با یه مشت دزد و دغل باز داشته باشیم

ییبو.. درست صحبت کن

دینگ یوشی..‌ منظورت از این حرف چیه

لئو وولی ..مگه غیر از اینه که شماها کریستال جادوی مارو که نشانه قدرت بود دزدید

دینگ یوشی ‌..همش بخاطر این بود که شماها لیاقت این کریستال نداشتید

لئو وولی چی گفتید از جاش بلند شد که ژان سریع برای جمع کردن قضیه گفت

ژان... اروم باشید بیایید اول به حرفای شوکای گوش کنیم ببینیم قضیه چیه وقتی اینطوری باهم دیگه دعواداری چطور میخوایید با قلمروی شیاطین و آسمانی مقابله کنید اینجوری نیازی به دخالت اونا نیست خودتون همدیگرو می‌کشید

همگی با شنیدن حرفای ژان ساکت شدن که شوکای حرفشو ادامه داد

شوکای.. یادتون نره که قبلا شش‌ قلمروی یکی بودن و درگیری که چندین سال پیش افتاد همگی از هم جدا شدن من و ییبو تازگی ها متوجه شدیم مثبب این درگیری کی بوده

چن ژیوان ..چرا طفره میرید فقط بگید کی بوده

ییبو بلند شو وایستاد که همگی نگاهشونو دادن به ییبو ژان هم تعجب کرد چونکه از قضیه شن چیزی نمی‌دونست

ییبو..مثبب جدایی شش‌ قلمروی فقط نه بلکه سه فرقه پدر من بوده بابتش از همگی عذرخواهی میکنم....
دیدگاه ها (۰)

p..73با شنیدن حرفای ییبو همگی عصبانی شدن و تعجب کردن که چن ژ...

p...74شی چو به زندان رفت تا ببینه لی مین در چ حالیهشی چو .....

p..71ییبو از غار خارج شد و شوکای بیرون منتظرش بود شوکای.. خب...

p70شوکای و ییبو وارد یه غار در کوهستان شدند ییبو.. اینجا کجا...

p81جنگ هنوز ادامه داشت در سلیب اتش خسارت های زیادی ب انها وا...

p..91ییبو خودشو جمع جور کرد میخواست به دنبال شن بره باید اون...

p80نئوهو با ارتشش به سلیب اتش رسید ارتشش اینقد بزرگ بود که ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط