part 92
#part_92
#شکیب
مبین-این پلشت چرا جواب نمیده؟
نازی-پلشت کیه؟
مبین-طاها رو میگم
شکیب-خاموشه اصلا
فریال-بچه ها رهام جواب نمیده
همه مشکوک بهم زل زدن تنها کسی که بیخیال بود نازی بود
که این خیلی عجیب بود
فریال-یعنی الان باهمن
شکیب-اره حتما دلسام وسطشون نشسته
مبین-نکنه بزنن همو بکشن
فریال-ممکنه
نازی-باهم لجن ولی دیگه قاتل نیستن که نگران نباشید همه چی اوکیه
مبین-عشقم نفسم زندگیم قلبم....
نازی-چی میخوای باز
مبین-این دوتا کصخل چی تو مخشونه باز چه نقشه شومی کشیدن
یهنو نیش نازی تا ته باز شد
نازی-نقشه های خوب خوب 😂😂
فریال-خاک برسرم الان یکیشون جان به جان آفرین تسلیم کرده
شکیب-وای من لباس سیاه ندارم
همه با تعجب بهم خیره شدن
شکیب-چیه؟
مبین-داداش اشتباه زدی این جمله فریال بود
شکیب-عه ببخشید عشقم تو بگو
وسط جنگ و دعوا بودیم که یهو در باز شد و طاها و رها دست تو دست هم با نیش باز اومدن تو
طاها-عه شما خونه اید
مبین-داداش شرمنده که تو خونه خودمونیم میخوای بریم بیرون؟
طاها-با این که مزاحمید ولی اشکال نداره بمونید دیگه
مبین-رو که نیس
نازی-چیشد همه چی حله؟
طاها-حله حله لباس گرفتی؟
نازی-خیالت تخت لباسمم گرفتم
شکیب-الان چیشد
طاها-شاید باورت نشه اما من بالاخره زن گرفتم
شکیب-جدی خو پس عروس کو؟
مبین-راس میگه دلسا کجاست
طاها-دلسا کیه دیگه
شکیب-عروس دیگه
طاها-دلسا نیس که
مبین-پس کیه؟
رها-ببخشید الان به نظر شما من هویجم؟
مبین-بیشتر شبیه خیاری
طاها-اهای موز به زن من نگو خیار
شکیب-پشمام الان یعنی تو مخ رها رو زدی؟
طاها-یعس
مبین-من برم نماز آیات بخونم
نازی-نماز آیات چیه دیگه ؟
مبین-وقتی یه چیز وحشت ناک یا عجیب میبینی واجبه نماز آیات بخونی
رها -الان یعنی ما وحشت ناکیم؟
شکیب-شما نه ولی زوجتون صد در صد
#شکلات_تلخ
#شکیب
مبین-این پلشت چرا جواب نمیده؟
نازی-پلشت کیه؟
مبین-طاها رو میگم
شکیب-خاموشه اصلا
فریال-بچه ها رهام جواب نمیده
همه مشکوک بهم زل زدن تنها کسی که بیخیال بود نازی بود
که این خیلی عجیب بود
فریال-یعنی الان باهمن
شکیب-اره حتما دلسام وسطشون نشسته
مبین-نکنه بزنن همو بکشن
فریال-ممکنه
نازی-باهم لجن ولی دیگه قاتل نیستن که نگران نباشید همه چی اوکیه
مبین-عشقم نفسم زندگیم قلبم....
نازی-چی میخوای باز
مبین-این دوتا کصخل چی تو مخشونه باز چه نقشه شومی کشیدن
یهنو نیش نازی تا ته باز شد
نازی-نقشه های خوب خوب 😂😂
فریال-خاک برسرم الان یکیشون جان به جان آفرین تسلیم کرده
شکیب-وای من لباس سیاه ندارم
همه با تعجب بهم خیره شدن
شکیب-چیه؟
مبین-داداش اشتباه زدی این جمله فریال بود
شکیب-عه ببخشید عشقم تو بگو
وسط جنگ و دعوا بودیم که یهو در باز شد و طاها و رها دست تو دست هم با نیش باز اومدن تو
طاها-عه شما خونه اید
مبین-داداش شرمنده که تو خونه خودمونیم میخوای بریم بیرون؟
طاها-با این که مزاحمید ولی اشکال نداره بمونید دیگه
مبین-رو که نیس
نازی-چیشد همه چی حله؟
طاها-حله حله لباس گرفتی؟
نازی-خیالت تخت لباسمم گرفتم
شکیب-الان چیشد
طاها-شاید باورت نشه اما من بالاخره زن گرفتم
شکیب-جدی خو پس عروس کو؟
مبین-راس میگه دلسا کجاست
طاها-دلسا کیه دیگه
شکیب-عروس دیگه
طاها-دلسا نیس که
مبین-پس کیه؟
رها-ببخشید الان به نظر شما من هویجم؟
مبین-بیشتر شبیه خیاری
طاها-اهای موز به زن من نگو خیار
شکیب-پشمام الان یعنی تو مخ رها رو زدی؟
طاها-یعس
مبین-من برم نماز آیات بخونم
نازی-نماز آیات چیه دیگه ؟
مبین-وقتی یه چیز وحشت ناک یا عجیب میبینی واجبه نماز آیات بخونی
رها -الان یعنی ما وحشت ناکیم؟
شکیب-شما نه ولی زوجتون صد در صد
#شکلات_تلخ
۶۴.۹k
۰۴ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.