دلبر کوچولو

دلبر کوچولو
#PART_27

غرق تو افکارم به نیکا زل زده بودم که با شنیدن صدای آشنایی شوکه به عقب برگشتم.
_این چه وعضشه؟ چرا اینقدر اتاق من نامرتبه.
نیکو با هول از جاش بلند شد و با تته پته گفت:
_ا...ارباب بخدا من به دختر‌ها گفته ب...!
کلافه پرید وسط حرف نیکا و داد زد:
_تو مگه سرکارگر نیستی؟ چرا رسیدگی نمی‌کنی؟
نیکا سرش رو انداخت پایین و با صدای لرزونی گفت:
_ببخشید ارباب، تکرار نمی‌شه.
امیر کلافه سرش رو چرخوند که نگاهش تو چشم‌هام قفل شد.
از شوک چشم‌هاش گرد شد و خیلی بی‌احتیاط گفت:
_تو اینجا چکار می‌کنی بچه؟!
دندون‌هام رو محکم روهم فشار دادم و سعی کردم چیزی بهش نگم‌.
تا اومدم چیزی بگم نیکا با اخم گفت:
_ایشون خدمتکار شخصی ارباب هستن.
ابرویی بالا انداخت و با گفتن عجب از آشپزخونه خارج شد، البته قبلش یه تذکر دیگه به نیکا داد!
با خارج شدن امیر روز نیکا رو به من که هنوز تو بهت بودم، با اخم گفت:
_شما همدیگه رو از کجا می‌شناختید؟
از بهت در اومدم و گیج خلاصه‌ای از داستان آشناییمون رو بهش تعریف کردم.
انگار خیالش راحت شده باشه با لبخند سری تکون داد و از آشپزخونه خارج شد.
نیشخندی بهش زدم!
کاملاً معلوم بود به امیر روز علاقه داره و می‌خواد پنهون کنه.
شونه‌ای بالا انداختم، به من چه!
ولی مگه نیکی نگفت داره ازدواج می‌کنه؟
اینجوری لطمه‌ی بدی بهش می‌خوره، ولی می‌دونستم اگه چیزی بهش بگم فکر می‌کنه عاشق امیرم و می‌خوام جداشون کنم.
پس تصمیم گرفتم دخالتی نکنم، هرکاری خودش می‌کنه بکنه.
از بیکاری داشتم مگس می‌پروندم که صدای نحس شقایق بلند شد:
_اهای دختر، بیا این قهوه رو ببر برای ارباب.
با تعجب نگاهش کردم دیوونه بود؟
نگاه متعجب‌ام رو که دید کلافه گفت:
_ارباب خودش گفت دختره‌ی احمق.
اخمی کردم و گفتم:
_احترام خودت رو نگه‌دار شقایق، دوست ندارم بهت بی‌احترامی کنم.
با چشم‌های گرد به رک بودنم نگاه کرد.
بی‌توجه بهش قهوه رو گرفتم و از آشپزخونه خارج شدم.
حدس زدم ارباب داخل سالن باشه که خوشبختانه درست حدس زدم.
با قدم‌های آروم رفتم سمتش و خم شدم تا قهوه‌اش رو برداره.
سرش رو بلند کرد و از همون فاصله کم با صدای سردش گفت:
_کی گفت قهوه بیاری؟
آروم آروم صاف ایستادم و متعجب زل زدم بهش و گفتم:
_ارباب مگه خودتون نگفتید؟
سرد نگاهم کرد.
_نه!
دیدگاه ها (۰)

دلبر کوچولو#PART_28مات و مبهوت نگاهش کردم، رسماً هنگ کرده بو...

دلبر کوچولو#PART_29تقریباً یک ساعتی بود که بدون وقفه داشتم م...

دلبر کوچولو#PART_26بعد از چند دقیقه وان آماده شد.از حموم خار...

پست ارسلان ببخشید دیر شد

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط