Pt 9
Pt 9
گیر افتادم
صبح کع بیدار شدم دیدم رو تخت بودم
حتما مامان بابا اوردنم
ا/ت:وااای سرم درد میکنه
مامان مامان(داد)
پا شدم رفتم اتاق مامان بابا نبودن
تهیون همون داداش کوچیکم
ا/ت:تهیون تهیون
کجان اینا؟؟؟
رفتم لباس فرممو پوشیدم کع یه نامه سر میز دیدم
مامان:عزیزم ا/ت من و بابات برای یه کاری رفتیم بیرون از کشور!
و داداشت تهیون اون هم با ما اومده
تو امروز نرو مدرسه بمون خونه
ببخشید کع مجبور شدم این موضوع رو اینجوری بهت بگم
مراقب خودت باش
(امضاء مادر)
ا/ت:اهه چییییی اونا یه شبه رفتن خارج از کشور؟
نع امکان نداره حتما باهام دارن شوخی میکنن ایشششش
بهم گفتن نرم مدرسه اما باید برم امروز امتحان دارم نمیشه نرم
پس کیفمو برداشتمو رفتم مدرسه
(ذهن ا/ت)
یعنی امکانش هست که دوباره جونگ کوک یا تهیونگ رو ببینم
اما حتی فرصتش نشد کع به مامان بابا چیزی بگم
به سوک هون چی بگم
کلی دردسر رو سرم ریختم
من چرا بخوارطره اون عوضیا همچین تصمیمی گرفتم خداروشکر کع تونستم فرار کنم می تونست بدتر از این هم بشه
یه نفس تازه ای کشیدم
به مدرسه رسیدم هنوز نرفته بودم داخل کلاس کع همه بچه ها اومدن سمتم یکیشون بهم گفت ا/ت باید باهات صحبت کنیم
ا/ت:بچه ها میدونم میخواید باهام نرف بزنید اما من واقعا حوصله ندارم
ولی یکی از دختر ها اومد سمتم و بهم گفت تو نباید با جونگ کوک قرار بزاری اون یه قاتله!
کاملا میشد از چشاش دید کع جدی بود
دختره:اسمم سولا هس من راجع به این مرد تحقیق کردمو فهمیدم یه قاتل زنجیره ایه
اون تا الان 57 نفرو کشته!
ا/ت:چ. چی
بچه ها همشون تعجب کرده بودن و داشتن به من و سولا نگاه میکردن
ا/ت:ا. اون یه قاتل زنجیره ایه
سولا:ارع خواهش میکنم دیگه با اون مرد قرار نزار اون قطعا توهم میخواد قربانی کنع خودمم موقعی کع دیدم همچین پسری یه قاتله پشمام ریخت
(ذهن ا/ت)
سولا تو خیلی دیر متوجه شدی اون قاتل نیس اون یه مافیاهه
باید جوری رفتار کنم انگار نمیدونستم
معلم:اینجا چخبره؟
جلسه گرفتین همه بشینید سر جاهاتون
همه سر جاهاشون نشستن امروز همه فقط تو شک بودن اصن روز خوبی نبود
معلم:شما ها چرا امروز انقدر گیج میزنید
زنگ تفریح
سولا:واقعا خیلی خوش شانسی کع زود فهمیدی اصن نرو سمتش حتی دیگع شمارش هم از گوشیت پاک کن
ا/ت:خیلی ممنون کع بهم گفتی اگع تو بهم نمیگفتی الان قطعا مرده بودم
سولا:خ. خب بهتره دیگع راجب این موضوع
بیا یکم بهتر همو بشناسیم
ا/ت: ا/ت هستم 19 سالمه یه برادر کوچیک دارم اسمش تهیونه و خب هیچ دوستی هم تا الان ندارم و نداشتم
سولا:خ. خب از این به بعد داری 18 سالمه و هیچ خواهر برادری هم ندارم
ا/ت:خوشبختم سولا
سولا:همچنین
چطوره؟؟ نظر بدید خوشحال میشم واقعا😐
ممنون میشم اگع حمایت کنی🙁
گیر افتادم
صبح کع بیدار شدم دیدم رو تخت بودم
حتما مامان بابا اوردنم
ا/ت:وااای سرم درد میکنه
مامان مامان(داد)
پا شدم رفتم اتاق مامان بابا نبودن
تهیون همون داداش کوچیکم
ا/ت:تهیون تهیون
کجان اینا؟؟؟
رفتم لباس فرممو پوشیدم کع یه نامه سر میز دیدم
مامان:عزیزم ا/ت من و بابات برای یه کاری رفتیم بیرون از کشور!
و داداشت تهیون اون هم با ما اومده
تو امروز نرو مدرسه بمون خونه
ببخشید کع مجبور شدم این موضوع رو اینجوری بهت بگم
مراقب خودت باش
(امضاء مادر)
ا/ت:اهه چییییی اونا یه شبه رفتن خارج از کشور؟
نع امکان نداره حتما باهام دارن شوخی میکنن ایشششش
بهم گفتن نرم مدرسه اما باید برم امروز امتحان دارم نمیشه نرم
پس کیفمو برداشتمو رفتم مدرسه
(ذهن ا/ت)
یعنی امکانش هست که دوباره جونگ کوک یا تهیونگ رو ببینم
اما حتی فرصتش نشد کع به مامان بابا چیزی بگم
به سوک هون چی بگم
کلی دردسر رو سرم ریختم
من چرا بخوارطره اون عوضیا همچین تصمیمی گرفتم خداروشکر کع تونستم فرار کنم می تونست بدتر از این هم بشه
یه نفس تازه ای کشیدم
به مدرسه رسیدم هنوز نرفته بودم داخل کلاس کع همه بچه ها اومدن سمتم یکیشون بهم گفت ا/ت باید باهات صحبت کنیم
ا/ت:بچه ها میدونم میخواید باهام نرف بزنید اما من واقعا حوصله ندارم
ولی یکی از دختر ها اومد سمتم و بهم گفت تو نباید با جونگ کوک قرار بزاری اون یه قاتله!
کاملا میشد از چشاش دید کع جدی بود
دختره:اسمم سولا هس من راجع به این مرد تحقیق کردمو فهمیدم یه قاتل زنجیره ایه
اون تا الان 57 نفرو کشته!
ا/ت:چ. چی
بچه ها همشون تعجب کرده بودن و داشتن به من و سولا نگاه میکردن
ا/ت:ا. اون یه قاتل زنجیره ایه
سولا:ارع خواهش میکنم دیگه با اون مرد قرار نزار اون قطعا توهم میخواد قربانی کنع خودمم موقعی کع دیدم همچین پسری یه قاتله پشمام ریخت
(ذهن ا/ت)
سولا تو خیلی دیر متوجه شدی اون قاتل نیس اون یه مافیاهه
باید جوری رفتار کنم انگار نمیدونستم
معلم:اینجا چخبره؟
جلسه گرفتین همه بشینید سر جاهاتون
همه سر جاهاشون نشستن امروز همه فقط تو شک بودن اصن روز خوبی نبود
معلم:شما ها چرا امروز انقدر گیج میزنید
زنگ تفریح
سولا:واقعا خیلی خوش شانسی کع زود فهمیدی اصن نرو سمتش حتی دیگع شمارش هم از گوشیت پاک کن
ا/ت:خیلی ممنون کع بهم گفتی اگع تو بهم نمیگفتی الان قطعا مرده بودم
سولا:خ. خب بهتره دیگع راجب این موضوع
بیا یکم بهتر همو بشناسیم
ا/ت: ا/ت هستم 19 سالمه یه برادر کوچیک دارم اسمش تهیونه و خب هیچ دوستی هم تا الان ندارم و نداشتم
سولا:خ. خب از این به بعد داری 18 سالمه و هیچ خواهر برادری هم ندارم
ا/ت:خوشبختم سولا
سولا:همچنین
چطوره؟؟ نظر بدید خوشحال میشم واقعا😐
ممنون میشم اگع حمایت کنی🙁
۶.۸k
۱۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.