Part:59
Part:59
از زمانی که قرار گذاشته بودند تا این سفر رو شروع کننده چند روزی گذشته بود، ولی خب این به خاطر جمع کردم اطلاعات بود.
امیلی درباره نقشهای که داشت فعلا چیزی به بقیه نگفته بود.
و همه مجبور به قبول کردن پیشنهاد، البته بهتره بگیم تهدید برونو شدند.
دختر دوست نداشت به خاطر رفتن یا نرفتنش یک بار دیگه یک دعوایی با پدرش داشته باشه، اما تا زمانی که میخواستند برن زمان زیادی باقی نمونده بود.
همون طوری که روی تختش دراز کشیده بود و ترک های سقف رو میشمورد، به رابطه خودش و تهیونگ فکر میکرد. تا اومدن صمیمی بشن حالا مجبور به جداییاند.
ولی خب امیلی داشت خیلی احساسی فکر میکرد.
تمام افکار دراماتیک امیلی تا وقتی که صدای در اتاقش بلند بشه ادامه داشت.
سعی کرد صداش رو بلند کنه تا به فرد پشت در اتاق برسه، اما اون دختر چند ساعتی رو بدون صحبت کردن گذروندن بود، قاعدتا باید اون صدا گرفته باشه دیگه.
به هر حال که به زور تونست از اون حنجره صدا تولید کنه.
و فردی که وارد اتاقش میشد، کسی جزء کیم تهیونگ نبود.
امیلی سرش رو کمی چرخوند و تونست، پسری که موهای شلخته روی صورتش پخش بود رو لای در که خودش رو چپونده بود ببینه، ولی با اون لبخند احمقانهای که همراهش داشت صحنه بامزهای رو درست کرده بود، جوری که امیلی نتونست جلوی کِش اومدن لبهاش رو بگیره.
پسر آروم آروم به سمت داخل اتاق قدم برداشت، و البته که در هم خودش خود به خود بسته شد.
تهیونگ اول روی تخت نشست ولی بعدش کنار امیلی دراز کشید.
یک دستش زیر سرش بود که باعث دید بهترش نسبت به امیلی میشد، و اون یکی هم کنار بدنش بود که فعلا مورد استفاده قرار نگرفته.
اما اون افکار شیطانی که یهویی به ذهن تهیونگ رسید، اون دست بدون استفاده رو کاملا قابل استفاده میکرد.
-----------------------
این قسمت تهیونگ شیطون میشود، دی دی دین...به نظرتون این بشر میخواد چیکار کنه؟😂
----------------------
#Mediterraneantreasure
#bts
#taehyung
#fanfiction
از زمانی که قرار گذاشته بودند تا این سفر رو شروع کننده چند روزی گذشته بود، ولی خب این به خاطر جمع کردم اطلاعات بود.
امیلی درباره نقشهای که داشت فعلا چیزی به بقیه نگفته بود.
و همه مجبور به قبول کردن پیشنهاد، البته بهتره بگیم تهدید برونو شدند.
دختر دوست نداشت به خاطر رفتن یا نرفتنش یک بار دیگه یک دعوایی با پدرش داشته باشه، اما تا زمانی که میخواستند برن زمان زیادی باقی نمونده بود.
همون طوری که روی تختش دراز کشیده بود و ترک های سقف رو میشمورد، به رابطه خودش و تهیونگ فکر میکرد. تا اومدن صمیمی بشن حالا مجبور به جداییاند.
ولی خب امیلی داشت خیلی احساسی فکر میکرد.
تمام افکار دراماتیک امیلی تا وقتی که صدای در اتاقش بلند بشه ادامه داشت.
سعی کرد صداش رو بلند کنه تا به فرد پشت در اتاق برسه، اما اون دختر چند ساعتی رو بدون صحبت کردن گذروندن بود، قاعدتا باید اون صدا گرفته باشه دیگه.
به هر حال که به زور تونست از اون حنجره صدا تولید کنه.
و فردی که وارد اتاقش میشد، کسی جزء کیم تهیونگ نبود.
امیلی سرش رو کمی چرخوند و تونست، پسری که موهای شلخته روی صورتش پخش بود رو لای در که خودش رو چپونده بود ببینه، ولی با اون لبخند احمقانهای که همراهش داشت صحنه بامزهای رو درست کرده بود، جوری که امیلی نتونست جلوی کِش اومدن لبهاش رو بگیره.
پسر آروم آروم به سمت داخل اتاق قدم برداشت، و البته که در هم خودش خود به خود بسته شد.
تهیونگ اول روی تخت نشست ولی بعدش کنار امیلی دراز کشید.
یک دستش زیر سرش بود که باعث دید بهترش نسبت به امیلی میشد، و اون یکی هم کنار بدنش بود که فعلا مورد استفاده قرار نگرفته.
اما اون افکار شیطانی که یهویی به ذهن تهیونگ رسید، اون دست بدون استفاده رو کاملا قابل استفاده میکرد.
-----------------------
این قسمت تهیونگ شیطون میشود، دی دی دین...به نظرتون این بشر میخواد چیکار کنه؟😂
----------------------
#Mediterraneantreasure
#bts
#taehyung
#fanfiction
۱۵.۲k
۲۴ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.