پارت ۴۸
پارت ۴۸
بعد این حرف فیلیکس جوابی از لیسا نگرفت اما صدای زنگ خونه اومد کی میتونست غیر کوک باشه سمت در رفت و بازش کرد اما با دیدن دختر روبروش تعجب کرد دختر بدون اهمیت دادن به فیلیکس از کنارش رد شد و وارد خونه شد دقیقا تو موقعیتی که لیسا در رو باز کرد و با دختر روبرو شد
◇جنی ؟ اینجا چیکار می کنی؟
جنی سمت لیسا رفت و گوشیش و بهش نشون داد که جی پی اس لیسا رو نشون میداد
&تو اون موقعیت حواسم بود بهت جی پی اس وصل کنم
بعد این حرف فیلیکس کت لیسا رو گشت و جی پی اس رو پیدا کرد
◇برای چی اینجایی؟
&برای خیلی چیزا و خیلی حرفا
جنی بدون اهمیت دادن به تو چهره متعجب روی صندلی نشست و لیسام جلوش نشست و فیلیکس سعی کرد ازش بگیره
◇حرف بزن
&تا حالا فکر کردی بهد رفتنت چه اتفاقی افتاد؟
◇تو فراموشم کردی و درس خوندی و یه پلیس شدی
جنی پوزخندی زد
& به نظرت من کسی که با تو زندگی کرده بعدت انقدر زندگیش عادی میشه
لیسا و نگاهی به جنی کرد حرفاشو نمیفهمید و جنی متوجه شد پس به حرفش ادامه داد
&وقتی تو بودی مامانم خیلی چیزا رو نمی تونست بهم بگه در واقع ازت می ترسید از خانوادت می ترسید بعد اینکه رفتی و به طرز عجیبی دیگه نه داداشت و نه بابات رو اطراف محل ندیدیم مامانم شروع کرد کارهای عجیب انجام بده ادمای پیر میورد خونه اوایل فک میکردم دوستای مامانم هستن اما بعد یه مدت متوجه شدم که مامانم داره از طریق من پول درمیاره من میشستم و با اونا حرف میزدم نمیدونستم بابت حرف زدنم مامانم داره پول میگیره
لیسا میدونست که لیسا داشت چی میگفت و نمیخواست ادامش رو بشنوه اما تا خواست حرف بزنه جنی نذاشت .....
بعد این حرف فیلیکس جوابی از لیسا نگرفت اما صدای زنگ خونه اومد کی میتونست غیر کوک باشه سمت در رفت و بازش کرد اما با دیدن دختر روبروش تعجب کرد دختر بدون اهمیت دادن به فیلیکس از کنارش رد شد و وارد خونه شد دقیقا تو موقعیتی که لیسا در رو باز کرد و با دختر روبرو شد
◇جنی ؟ اینجا چیکار می کنی؟
جنی سمت لیسا رفت و گوشیش و بهش نشون داد که جی پی اس لیسا رو نشون میداد
&تو اون موقعیت حواسم بود بهت جی پی اس وصل کنم
بعد این حرف فیلیکس کت لیسا رو گشت و جی پی اس رو پیدا کرد
◇برای چی اینجایی؟
&برای خیلی چیزا و خیلی حرفا
جنی بدون اهمیت دادن به تو چهره متعجب روی صندلی نشست و لیسام جلوش نشست و فیلیکس سعی کرد ازش بگیره
◇حرف بزن
&تا حالا فکر کردی بهد رفتنت چه اتفاقی افتاد؟
◇تو فراموشم کردی و درس خوندی و یه پلیس شدی
جنی پوزخندی زد
& به نظرت من کسی که با تو زندگی کرده بعدت انقدر زندگیش عادی میشه
لیسا و نگاهی به جنی کرد حرفاشو نمیفهمید و جنی متوجه شد پس به حرفش ادامه داد
&وقتی تو بودی مامانم خیلی چیزا رو نمی تونست بهم بگه در واقع ازت می ترسید از خانوادت می ترسید بعد اینکه رفتی و به طرز عجیبی دیگه نه داداشت و نه بابات رو اطراف محل ندیدیم مامانم شروع کرد کارهای عجیب انجام بده ادمای پیر میورد خونه اوایل فک میکردم دوستای مامانم هستن اما بعد یه مدت متوجه شدم که مامانم داره از طریق من پول درمیاره من میشستم و با اونا حرف میزدم نمیدونستم بابت حرف زدنم مامانم داره پول میگیره
لیسا میدونست که لیسا داشت چی میگفت و نمیخواست ادامش رو بشنوه اما تا خواست حرف بزنه جنی نذاشت .....
۷.۱k
۲۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.