پارت ۶۲
پارت ۶۲
ددی_فاکر
کوک:: کی گفت باهاش حرف بزنی ها؟!
جونگ میونگ:: من واسه حرف زدن با کسی از هیشکی اجازه نمیگیرم
کوک:: برادرشو تو ب قتل رسوندی،تو کشته شدن خواهرش نقش داشتی...
جونگ میونگ:: بس کن جونگ کوک خودم میدونم،اره خاندان ما باعث ب خاک نشستن اونا شد...هنوزم کافی نیست اون دختره حرومزاده آخرین بازمانده از خانواده کیمه...عمرا ازش بگذرم،باید اینم نابود بشه...تو این مدت زیر بال و پر تو بود آره !
کوک:: ببند دهنتو اعصاب منو خورد نکن...پدر بزرگه پدرامون با پدربزرگش مشکل داشتن همین...بتوچه؟!
جونگ میونگ:: چی؟؟؟ مشکل؟! تو یه احمقه واقعی هستی!
کوک:: بس کن...
جونگ میونگ:: پدربزرگش قاتل کی بود هااا؟!
کوک:: پدربزرگ...از کی حرف میزنی چرا از اون پیر مرد ک تازه امرای عمرشم بود نمیگذری؟!
جونگ میونگ:: ب پدر قول دادم همشونو...
کوک:: همین الان خفه شو وگرنه خودم خفت میکنم
جونگ میونگ دیگه چیزی نگفت
کوک رفت ک بره تو اتاق
جونگ میونگ دستشو گرفت و رفت سمتش
کوک:: ؟!
جونگ میونگ:: انگار از اینکه گفتم قراره همسرت شم خوشش نیومد...چرا؟!
کوک:: از خودش میپرسیدی
جونگ میونگ:: خیلی خنگم...پرسیدن نداره،دختره ادای عاشقارو درمیاره...اون یه جندس
کوک:: اوکی
جونگ میونگ:: هرچه زودتر مراسم ازدواج باید اوکی شه...تو ک میدونی...
کوک:: کسی حق نداره بمن بگه باید! درضمن...وصیت پدر یادمه...طبق گفتش تو همسرم من میشی و تموم
جونگ میونگ:: یادت نره همه محبت،عشق،هستی،دارو ندار و خودت...باید مال من شه...تو ب عنوان شوهرم باید هروز بمن عشق بدی،باید هرشب شادم کنی...
کوک:: عشق...باید ببینم چشیدنش چطوره...
جونگ میونگ:: درست مثل چشیدنه منه!
کوک:: امیدوارم شیرین باشه...
جونگ میونگ:: شب شیک،جئون جونگ کوک!
جونگ میونگ رفت تو اتاق
کوک چنگی ب موهاش زد و رفت نشست رو کاناپه
قراره بزودی ترتیب ازدواجش با جونگ میونگ رو بده
کوک عاشقه عشقه...ولی هیچوقت عشقیو ب کسی نداد...اینروزا دلش میخاست عاشق بشه...
ولی بخادم نمیتونست
هیچ کسی هم قدرت و توان و مهارت اینو نداشت ک کوک رو تسلیمه عشقش کنه و اونو شیفته خودش...
#dasam
۲۰۰ لایک بشه
❌❌❌❌اصکی ممنوع❌❌❌❌
ددی_فاکر
کوک:: کی گفت باهاش حرف بزنی ها؟!
جونگ میونگ:: من واسه حرف زدن با کسی از هیشکی اجازه نمیگیرم
کوک:: برادرشو تو ب قتل رسوندی،تو کشته شدن خواهرش نقش داشتی...
جونگ میونگ:: بس کن جونگ کوک خودم میدونم،اره خاندان ما باعث ب خاک نشستن اونا شد...هنوزم کافی نیست اون دختره حرومزاده آخرین بازمانده از خانواده کیمه...عمرا ازش بگذرم،باید اینم نابود بشه...تو این مدت زیر بال و پر تو بود آره !
کوک:: ببند دهنتو اعصاب منو خورد نکن...پدر بزرگه پدرامون با پدربزرگش مشکل داشتن همین...بتوچه؟!
جونگ میونگ:: چی؟؟؟ مشکل؟! تو یه احمقه واقعی هستی!
کوک:: بس کن...
جونگ میونگ:: پدربزرگش قاتل کی بود هااا؟!
کوک:: پدربزرگ...از کی حرف میزنی چرا از اون پیر مرد ک تازه امرای عمرشم بود نمیگذری؟!
جونگ میونگ:: ب پدر قول دادم همشونو...
کوک:: همین الان خفه شو وگرنه خودم خفت میکنم
جونگ میونگ دیگه چیزی نگفت
کوک رفت ک بره تو اتاق
جونگ میونگ دستشو گرفت و رفت سمتش
کوک:: ؟!
جونگ میونگ:: انگار از اینکه گفتم قراره همسرت شم خوشش نیومد...چرا؟!
کوک:: از خودش میپرسیدی
جونگ میونگ:: خیلی خنگم...پرسیدن نداره،دختره ادای عاشقارو درمیاره...اون یه جندس
کوک:: اوکی
جونگ میونگ:: هرچه زودتر مراسم ازدواج باید اوکی شه...تو ک میدونی...
کوک:: کسی حق نداره بمن بگه باید! درضمن...وصیت پدر یادمه...طبق گفتش تو همسرم من میشی و تموم
جونگ میونگ:: یادت نره همه محبت،عشق،هستی،دارو ندار و خودت...باید مال من شه...تو ب عنوان شوهرم باید هروز بمن عشق بدی،باید هرشب شادم کنی...
کوک:: عشق...باید ببینم چشیدنش چطوره...
جونگ میونگ:: درست مثل چشیدنه منه!
کوک:: امیدوارم شیرین باشه...
جونگ میونگ:: شب شیک،جئون جونگ کوک!
جونگ میونگ رفت تو اتاق
کوک چنگی ب موهاش زد و رفت نشست رو کاناپه
قراره بزودی ترتیب ازدواجش با جونگ میونگ رو بده
کوک عاشقه عشقه...ولی هیچوقت عشقیو ب کسی نداد...اینروزا دلش میخاست عاشق بشه...
ولی بخادم نمیتونست
هیچ کسی هم قدرت و توان و مهارت اینو نداشت ک کوک رو تسلیمه عشقش کنه و اونو شیفته خودش...
#dasam
۲۰۰ لایک بشه
❌❌❌❌اصکی ممنوع❌❌❌❌
۱۱.۰k
۲۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.