تکپارتی درخواستی تهیونگ
تکپارتی درخواستی تهیونگ
تو نمیتونی راه بری و یک شب باهم دعواتون میشه
ساکت ، بی حال یکجا نشسته بودم و از پنجره اتاق ام به بیرون خیره شده بودم
صدای مردم می شنیدم و نگاه ام به نگاهشون دوخته بودم که با عشق در کنار عزیزهاشون قدم می زدن
محو خنده هاشون شده بودم ، خنده هایی که انگار قرن هاس نشنیده ام ، خنده هایی که نمی دونستم حتی حس اش چگونه اس ، خنده هایی که به کلی از زندگی ام محو شده بودن
قطره های اشک هام یکی پس از یکی بر روی گونه های سرخ ام می ریخت ، گونه هایی که نشان از رد سیلی بود ، توسط کسی که دنیام بود ، همه وجودام بود
گریه هام شدت گرفته بودن و گونه هام بدجوری می سوختن
با پشت دستم اشک هام پاک کردم اما هربار با پاک کردن یک اشک هزاران اشک دیگر جایگزین اش می شدن
لیوان ابی که کنار دستم بود برداشتم و کمی ازش نوشیدم اما اصلا حالم خوب نکرد که هیچ بدترم کرد
دلتنگ بودم دلتنگ کسی که حتی دیگر من را نمی خواست ، این حال بدم فقط با وجود او ، فقط با یک نگاه او خوب می شد اما حیف.....
دستم را به سمت چرخی که کنار ویلچرم بود بردم کمی خودم از پنجره دور کردم دیگر نمی خواستم شادی دیگران ببینم ، تحمل ام بیشتر از این نبود
تا اینکه با شنیدن صدای در نگاه ام به شخصی که وارد خونه شد دوختم
اشک هام بی وقفه می ریختند و جلوی دید ام گرفته بودن ، باورش برام سخت بود بلاخره انتظارام به پایان رسیده بود خودش بود همون کسی که خیلی دوستش داشتم
اروم به سمتم قدم برداشت و دست هام که سرد و یخ زده بودن فشرد و با صدای ملایم اش گفت
تهیونگ : عزیزم خیلی معذرت میخوام که تنهات گذاشتم متاسفم که بهت سیلی زدم منو ببخش لطفا بهت قول میدم دیگر هیچوقت این کارو نکنم
همونطور که حرف میزد گریه می کرد مثل ابر بهاری
دست هام که در دستاش اسیر کرده بود محکمتر فشردم همراه با گریه هایش گریه کردم و با ل*ب های خشکیده ام اروم گفتم
ات : اما اون یک تصادف بود ، یک حادثه که باعث شد الان من اینجوری باشم ، روی ویلچر ...... مگر تقصیر من بود که دعوام کردی و بهم سیلی زدی من .........
نتونستم حرف هام کامل بگم گریه هام بیشتر و بیشتر می شدن تا اینکه در بغل گرم و نرم اش فرو رفتم
حس خوبی داشت ، همون حسی که کلا از یادم رفته بود با همون لحن اروم اش گفت
تهیونگ : لطفا خواهش میکنم
نتونستم طاقت بیارم از فرمان قلب ام اطاعت کردم و روبهش لبخند زدم و گفتم
ات : بخشیده شدی
از اون روز تا به الان همیشه ، همه جا در تموم مشکلات هیچوقت همدیگر تنها نذاشتیم و نخواهیم گذاشت
پایان
تو نمیتونی راه بری و یک شب باهم دعواتون میشه
ساکت ، بی حال یکجا نشسته بودم و از پنجره اتاق ام به بیرون خیره شده بودم
صدای مردم می شنیدم و نگاه ام به نگاهشون دوخته بودم که با عشق در کنار عزیزهاشون قدم می زدن
محو خنده هاشون شده بودم ، خنده هایی که انگار قرن هاس نشنیده ام ، خنده هایی که نمی دونستم حتی حس اش چگونه اس ، خنده هایی که به کلی از زندگی ام محو شده بودن
قطره های اشک هام یکی پس از یکی بر روی گونه های سرخ ام می ریخت ، گونه هایی که نشان از رد سیلی بود ، توسط کسی که دنیام بود ، همه وجودام بود
گریه هام شدت گرفته بودن و گونه هام بدجوری می سوختن
با پشت دستم اشک هام پاک کردم اما هربار با پاک کردن یک اشک هزاران اشک دیگر جایگزین اش می شدن
لیوان ابی که کنار دستم بود برداشتم و کمی ازش نوشیدم اما اصلا حالم خوب نکرد که هیچ بدترم کرد
دلتنگ بودم دلتنگ کسی که حتی دیگر من را نمی خواست ، این حال بدم فقط با وجود او ، فقط با یک نگاه او خوب می شد اما حیف.....
دستم را به سمت چرخی که کنار ویلچرم بود بردم کمی خودم از پنجره دور کردم دیگر نمی خواستم شادی دیگران ببینم ، تحمل ام بیشتر از این نبود
تا اینکه با شنیدن صدای در نگاه ام به شخصی که وارد خونه شد دوختم
اشک هام بی وقفه می ریختند و جلوی دید ام گرفته بودن ، باورش برام سخت بود بلاخره انتظارام به پایان رسیده بود خودش بود همون کسی که خیلی دوستش داشتم
اروم به سمتم قدم برداشت و دست هام که سرد و یخ زده بودن فشرد و با صدای ملایم اش گفت
تهیونگ : عزیزم خیلی معذرت میخوام که تنهات گذاشتم متاسفم که بهت سیلی زدم منو ببخش لطفا بهت قول میدم دیگر هیچوقت این کارو نکنم
همونطور که حرف میزد گریه می کرد مثل ابر بهاری
دست هام که در دستاش اسیر کرده بود محکمتر فشردم همراه با گریه هایش گریه کردم و با ل*ب های خشکیده ام اروم گفتم
ات : اما اون یک تصادف بود ، یک حادثه که باعث شد الان من اینجوری باشم ، روی ویلچر ...... مگر تقصیر من بود که دعوام کردی و بهم سیلی زدی من .........
نتونستم حرف هام کامل بگم گریه هام بیشتر و بیشتر می شدن تا اینکه در بغل گرم و نرم اش فرو رفتم
حس خوبی داشت ، همون حسی که کلا از یادم رفته بود با همون لحن اروم اش گفت
تهیونگ : لطفا خواهش میکنم
نتونستم طاقت بیارم از فرمان قلب ام اطاعت کردم و روبهش لبخند زدم و گفتم
ات : بخشیده شدی
از اون روز تا به الان همیشه ، همه جا در تموم مشکلات هیچوقت همدیگر تنها نذاشتیم و نخواهیم گذاشت
پایان
- ۱۳.۳k
- ۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط