پارت پنجم
پارت پنجم
از دید ات به راننده گفتم بره سمت یه پاساژ که یکم خرید کنم بعدش هم برم یه کافه ی خوب یه چیزی بخورم رسیدیم دم پاساژ رفتم یه چند تا لباس خریدم و بعدش رفتم کافه یه قهوه خوردم داشتیم برمیگشتیم که دیدم چان(راننده)داره مسیر رو اشتباه میره بهش گفتم
ات:چان داری راه رو اشتباه میری حواست هست
چان تو کاری نداشته باش خانوم کوچولو خوب بخوابی
ات:چی که یهویی اون دو تا بادیگارد که باهامون بودن دست و پامو گرفتن جلوی دهنم یه دستمال گذاشتن من کلی دست و پا زدم سعی کردم از دستشون در برم و اونا زور شون بشتر از من و من بیهوش شدم
از دید کوک
توی خونه نشسته بودم یه نگاه به ساعت کردم ساعت حدود نزدیک ۱۲ شب لود ولی ات هنوز نیومده بود بهش زنگ زدم اما جواب نمیداد دیگه نگران شدم زنگ زدم به چان که جواب داد
کوک:چان کجایی چرا دیر کردی
چان:به به مستر جئون چیشده نگرانشی جاش امنه فقط یکم با شلاق زدیمش
کوک :چان چی میگی کجایی داری چیکار میکنی
چان:مستر جئون میخوام انتقام پدرم رو ازت بگیرم و چی بهتر از اون
کوک :چی چان من بهت گفتم من اونو نکشتم کار برادرم بود
چان:هه فکر کردی من باور میکنم
کوک:دارم راست میگم
چان:به این آدرسی که میفرستم بیا جئون
قطع کرد
از دید کوک
لعنت بهت چان لعنت نباید بهت اعتماد میکردم زود رفتم لباسام رو پوشیدم تفنگم هم برداشتم و سوار موتورم شدن رفتم به سمت آدرسی که برام فرستاد رسیدم بهش یه ساختمون خرابه بود رفتم داخلش که ات رو دیدم بی جون نشسته روی صندلی تا منو دید هی بهم علامت میداد که برم و نیام ولی من به حرفش گوش نکردم و رفتم سمتش که دو تا بادیگارد اومدن سمتم و دستام رو گرفتن
چان:بهبه مستر جئون اومدی بلاخره
کوک:عوضی ات رو ول کن مگه تو با من کار ندار پس ات رو ول کن بره
چان:نه جئون تند نرو اون حالا حالا ها پیشمون هست و میمونه
کوک:چی میخوای
چان:اومم من ات رو میخوام ات رو بده به من و من تو رو آزاد میکنم ولی اگر ات نمیدی میکشمت بعد ات رو مال خودم میکنم
کوک:نه نمیزارم
ات:نهه کوک این کار رو نکن بزار منو ببره
کوک:ات ساکت باش
من یه نقشه داشتم من قبل از اینکه بیام آدرس رو برای دوست صمیمیم تهیونگ فرستاده بودم و گفتم بعد از اینکه من رفتم رسیدم به شما یه پیام میدم تو با بادیگارد ها حرکت کنید بیاید بعد وقتی رسیدن یه سوت بزنن که زیاد ضایع نباشه که یهویی یه صدای سوتی شنیدم و بلند داد زدم حمله که یهویی بادیگارد ها اومدن داخل تهیونگ هم اومد دست های منو باز کرد و رفت سراغ چان منم ات رو بغل کردم و گذاشتمش توی ماشین و حرکت کردم به سمت خونه
خب اینم از پارت لذت ببرید پارت بعدی هم فردا میزارم امروز خیلی خسته بود دوستون دارممم🎀🩷
از دید ات به راننده گفتم بره سمت یه پاساژ که یکم خرید کنم بعدش هم برم یه کافه ی خوب یه چیزی بخورم رسیدیم دم پاساژ رفتم یه چند تا لباس خریدم و بعدش رفتم کافه یه قهوه خوردم داشتیم برمیگشتیم که دیدم چان(راننده)داره مسیر رو اشتباه میره بهش گفتم
ات:چان داری راه رو اشتباه میری حواست هست
چان تو کاری نداشته باش خانوم کوچولو خوب بخوابی
ات:چی که یهویی اون دو تا بادیگارد که باهامون بودن دست و پامو گرفتن جلوی دهنم یه دستمال گذاشتن من کلی دست و پا زدم سعی کردم از دستشون در برم و اونا زور شون بشتر از من و من بیهوش شدم
از دید کوک
توی خونه نشسته بودم یه نگاه به ساعت کردم ساعت حدود نزدیک ۱۲ شب لود ولی ات هنوز نیومده بود بهش زنگ زدم اما جواب نمیداد دیگه نگران شدم زنگ زدم به چان که جواب داد
کوک:چان کجایی چرا دیر کردی
چان:به به مستر جئون چیشده نگرانشی جاش امنه فقط یکم با شلاق زدیمش
کوک :چان چی میگی کجایی داری چیکار میکنی
چان:مستر جئون میخوام انتقام پدرم رو ازت بگیرم و چی بهتر از اون
کوک :چی چان من بهت گفتم من اونو نکشتم کار برادرم بود
چان:هه فکر کردی من باور میکنم
کوک:دارم راست میگم
چان:به این آدرسی که میفرستم بیا جئون
قطع کرد
از دید کوک
لعنت بهت چان لعنت نباید بهت اعتماد میکردم زود رفتم لباسام رو پوشیدم تفنگم هم برداشتم و سوار موتورم شدن رفتم به سمت آدرسی که برام فرستاد رسیدم بهش یه ساختمون خرابه بود رفتم داخلش که ات رو دیدم بی جون نشسته روی صندلی تا منو دید هی بهم علامت میداد که برم و نیام ولی من به حرفش گوش نکردم و رفتم سمتش که دو تا بادیگارد اومدن سمتم و دستام رو گرفتن
چان:بهبه مستر جئون اومدی بلاخره
کوک:عوضی ات رو ول کن مگه تو با من کار ندار پس ات رو ول کن بره
چان:نه جئون تند نرو اون حالا حالا ها پیشمون هست و میمونه
کوک:چی میخوای
چان:اومم من ات رو میخوام ات رو بده به من و من تو رو آزاد میکنم ولی اگر ات نمیدی میکشمت بعد ات رو مال خودم میکنم
کوک:نه نمیزارم
ات:نهه کوک این کار رو نکن بزار منو ببره
کوک:ات ساکت باش
من یه نقشه داشتم من قبل از اینکه بیام آدرس رو برای دوست صمیمیم تهیونگ فرستاده بودم و گفتم بعد از اینکه من رفتم رسیدم به شما یه پیام میدم تو با بادیگارد ها حرکت کنید بیاید بعد وقتی رسیدن یه سوت بزنن که زیاد ضایع نباشه که یهویی یه صدای سوتی شنیدم و بلند داد زدم حمله که یهویی بادیگارد ها اومدن داخل تهیونگ هم اومد دست های منو باز کرد و رفت سراغ چان منم ات رو بغل کردم و گذاشتمش توی ماشین و حرکت کردم به سمت خونه
خب اینم از پارت لذت ببرید پارت بعدی هم فردا میزارم امروز خیلی خسته بود دوستون دارممم🎀🩷
۵.۴k
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.