پارت چهارم
پارت چهارم
کوک:اشکال نداره الان هم دیگه نمیخواد کار کنی برو استراحت کن
ات:چشم
وای خیلی خوشحال بودم ولی معنی این کارش چی بود و اینکه خیلی باهام مهربون شده بود یعنی دوسم داره نه بابا شاید هم بخاطر اینکه یتیمم چمیدونم افکارم رو کنار زدم و رفتم سمت اتاقم تختی که برام سفارش داده بود رو آورده بودن وای خیلی قشنگ مثل تم اتاقم بود من توی این چند وقت با حقوقم کلی لباس خریدم البته خودم که نه اجوما برام میخرید یا باید با کلی بادیگارد میرفتم خرید نمیدونم چرا نمیزاشت تنهایی برم مگه من بچم دیگه بهش فکر نکردم و لباسام رو عوض کردم و خوابیدم
از دید کوک
وقتی بهش گفتم میتونه بره بیرون قشنگ میشد خوشحالی رو از توی چشماش دید خیلی ذوق کرده بود وقتی اومد بغلم کرد یه احساس خوبی بهم دست داد فکر نمیکردم همچین کاری بکنه فکر میکردم ات خیلی سرد باشه که بخواد این کار رو بکنه ولی نه اون واقعا انگار وقتی خوشحال میشه به آدم دیگه میشه ولی یادم رفت بهش بگم که بیرون میخواد بره چند تا بادیگارد هم باید همراهش بیان رفتم سمت اتاقش در زدم ولی صدایی نیومد دوباره در زدم باز هم صدایی نیود در رو باز کردم که دیدم مثل یه پیشی کوچولو روی اون تخت به بزرگی خوابیده یه لبخند زدم و یهویی به خودم اومدم که دیدم دارم میرم هی نزدیکش وای من چم شده قلبم داره تند میزنه من کی اینقدر مهربون شدم مگه من همون جئون جونگکوک نبودم که هر کی با شنیدن اسمم میترسید نکنه عاشقش شدم من چرا باید عاشق این دختر که با من همیشه دعوا میکنه و سرده چون امروز فقط بغلم کرد نباید عاشقش بشم دیگه فکر نکردم بهش و رفتم توی اتاقم به کارام رسیدم
از دید ات
از خواب بیدار شدم یا لباسی پوشیدم که برم بیرون داشتم کفش هام رو میپوشیدم که جئون اومد
کوک:ات (سرد)
ات:بله
کوک تو با راننده چان و دو تا از بادیگارد ها میری بیرون
ات:میشه نیان
کوک:نه نمیشه دیگه حرف نباشه حالا میتونی بری
ات:باش ایششش(زیر لب میگه)
یعنی چش شده بود صبح که مهربون بود آلان مثل یه تیکه یخ بود اصلا ولش کن سوار ماشین شدم و رفتم بیرون
از دید کوک
سعی کردم با سرد ترین لحنم باهاش صحبت کنم ولی انگار نمتونستم باهاش سرد باشم
از زبون راوی (روبی)
ولی کوک نمیخواست قبول کنه که ات رو دوست داره شاید هم دوسش نداره فقط نگرانشه که آسیب ببینه
خب پارت جدید لذت ببرید و حمایت یادتون نره 💗😊
کوک:اشکال نداره الان هم دیگه نمیخواد کار کنی برو استراحت کن
ات:چشم
وای خیلی خوشحال بودم ولی معنی این کارش چی بود و اینکه خیلی باهام مهربون شده بود یعنی دوسم داره نه بابا شاید هم بخاطر اینکه یتیمم چمیدونم افکارم رو کنار زدم و رفتم سمت اتاقم تختی که برام سفارش داده بود رو آورده بودن وای خیلی قشنگ مثل تم اتاقم بود من توی این چند وقت با حقوقم کلی لباس خریدم البته خودم که نه اجوما برام میخرید یا باید با کلی بادیگارد میرفتم خرید نمیدونم چرا نمیزاشت تنهایی برم مگه من بچم دیگه بهش فکر نکردم و لباسام رو عوض کردم و خوابیدم
از دید کوک
وقتی بهش گفتم میتونه بره بیرون قشنگ میشد خوشحالی رو از توی چشماش دید خیلی ذوق کرده بود وقتی اومد بغلم کرد یه احساس خوبی بهم دست داد فکر نمیکردم همچین کاری بکنه فکر میکردم ات خیلی سرد باشه که بخواد این کار رو بکنه ولی نه اون واقعا انگار وقتی خوشحال میشه به آدم دیگه میشه ولی یادم رفت بهش بگم که بیرون میخواد بره چند تا بادیگارد هم باید همراهش بیان رفتم سمت اتاقش در زدم ولی صدایی نیومد دوباره در زدم باز هم صدایی نیود در رو باز کردم که دیدم مثل یه پیشی کوچولو روی اون تخت به بزرگی خوابیده یه لبخند زدم و یهویی به خودم اومدم که دیدم دارم میرم هی نزدیکش وای من چم شده قلبم داره تند میزنه من کی اینقدر مهربون شدم مگه من همون جئون جونگکوک نبودم که هر کی با شنیدن اسمم میترسید نکنه عاشقش شدم من چرا باید عاشق این دختر که با من همیشه دعوا میکنه و سرده چون امروز فقط بغلم کرد نباید عاشقش بشم دیگه فکر نکردم بهش و رفتم توی اتاقم به کارام رسیدم
از دید ات
از خواب بیدار شدم یا لباسی پوشیدم که برم بیرون داشتم کفش هام رو میپوشیدم که جئون اومد
کوک:ات (سرد)
ات:بله
کوک تو با راننده چان و دو تا از بادیگارد ها میری بیرون
ات:میشه نیان
کوک:نه نمیشه دیگه حرف نباشه حالا میتونی بری
ات:باش ایششش(زیر لب میگه)
یعنی چش شده بود صبح که مهربون بود آلان مثل یه تیکه یخ بود اصلا ولش کن سوار ماشین شدم و رفتم بیرون
از دید کوک
سعی کردم با سرد ترین لحنم باهاش صحبت کنم ولی انگار نمتونستم باهاش سرد باشم
از زبون راوی (روبی)
ولی کوک نمیخواست قبول کنه که ات رو دوست داره شاید هم دوسش نداره فقط نگرانشه که آسیب ببینه
خب پارت جدید لذت ببرید و حمایت یادتون نره 💗😊
۶.۱k
۱۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.