رمان زیبا تر از الماس

رمان زیبا تر از الماس

پارت ۳۳

ارسلان: لبخندی بهش زدم

دیانا: رفتم پایین وسیله هارو جمع کردم و

براش یه مسکن و آب بردم گذاشتم رو میش

یه تیشرت براش اوردم تنش کردم قرص و

خورد بهم یه لبخند معنا داری زد بعد چشاش

و بست
دیدگاه ها (۲)

رمان زیبا تر از الماس پارت ۳۴دیانا: یه جند وقتی بود که پیش ا...

رمان زیبا تر از الماس پارت ۳۵ارسلان: از اتاق که بیرون اومدم ...

رمان زیبا تر از الماس پارت ۳۲ارسلان: بعد از خوردن کیک داشتم ...

رمان زیبا تر از الماس پارت ۳۱ارسلان:تک خنده ای کردم و لپشو ک...

رمان بغلی من پارت ۶۷ارسلان: توی ماشین نشستیم که از سرد بودن ...

رمان بغلی من پارت ۷۷... فردا ...دیانا: با صدای گوشیم چشامو ب...

رمان بغلی من پارت ۷۹ارسلان: براش یه سری چیزا براش فرستادم دی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط