رمان زیبا تر از الماس

رمان زیبا تر از الماس

پارت ۳۲

ارسلان: بعد از خوردن کیک داشتم تلویزیون نگاه میکردم که نوید زنگ زد با چیزایی که گفت عصابم خورد شد از حرص داشتم سرخ میشدم که احساس یه مایع گرمی رو روی بدنم حس کردم یهو آخ نسبتا بلندی گفتم که دیانا بدو به سمتم آومد

دیانا: ازش پرسیدم چیشده با چشماش اشاره ای به پهلوش کرد بدون مکث لباسشو بالا دادم که دیدم خون سرچشمه گرفته سریع پنبه اوردم دوباره زخم پهلوش و بستم نگاهی به چشاش کردم انگار درد زیاد داشت گفتم چرا انقدر حرص میخوری بیا بریم بالا دراز بکش رو تخت

ارسلان: آروم کمکم کرد رفتیم تو اتاق دراز کشیدم که گفت

دیانا: سری بعد ببینم اینجوری حرص میخوری من میدونم و تو
دیدگاه ها (۱)

رمان زیبا تر از الماس پارت ۳۳ارسلان: لبخندی بهش زدمدیانا: رف...

رمان زیبا تر از الماس پارت ۳۴دیانا: یه جند وقتی بود که پیش ا...

رمان زیبا تر از الماس پارت ۳۱ارسلان:تک خنده ای کردم و لپشو ک...

رمان زیبا تر از الماس پارت ۳۰ارسلان: نگاهش میکردم که گفتدیان...

رمان بغلی من پارت۱۰۹و۱۱۰و۱۱۱ ارسلان: لبخند خبیثی رو لبم نشست...

رمان بغلی من پارت های ۸۶و۸۷و۸۸ارسلان: من که باورم نمیشه دیان...

رمان بغلی من پارت۱۳۱و۱۳۲و۱۳۳و۱۳۴دیانا: تا نیم ساعت داشتیم با...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط