رمان زیبا تر از الماس

رمان زیبا تر از الماس

پارت ۳۴

دیانا: یه جند وقتی بود که پیش ارسلان بودم امروز ارسلان رفته بود شناسنامه رو از مامانم بگیره و مامان و بیار خیلی خوشحال بودم بعد چند دقیقه ارسلان اومد خوشحال رفتم پیشوازش سلام با ذوق

ارسلان: سلام چطوری

دیانا: مامانم کو

ارسلان: نشد بیارمش ( الکی)

دیانا: چرا با بغض

ارسلان: شوخی کردم چرا انقدر زود گریه میکنی الان میادش صبر کن

دیانا: مثل بچه ها بالا پریدم و دستامو به هم کوبیدم مرسی مرسی مامان از در اومد تو که به سمتش پرواز کردم محکم بغلش کردم و بوسیدمش ارسلان مامان و به یه اتاق برد بعد اینکه از اتاق اومد بیرون بی اختیار به سمتش رفتم و
دیدگاه ها (۹)

رمان زیبا تر از الماس پارت ۳۵ارسلان: از اتاق که بیرون اومدم ...

رمان زیبا تر از الماس پارت ۳۶ارسلان: دیانا منو تو باید عقد ک...

رمان زیبا تر از الماس پارت ۳۳ارسلان: لبخندی بهش زدمدیانا: رف...

رمان زیبا تر از الماس پارت ۳۲ارسلان: بعد از خوردن کیک داشتم ...

رمان بغلی من پارت ۳۳ارسلان: این چیزا لازم نیست دیانا : پس چط...

رمان بغلی من پارت ۸۰.... چند ساعت بعد ....دیانا: چشامو باز ک...

رمان بغلی من پارت ۱۲۱و۱۲۲و۱۲۳ارسلان: محکم گوشه ای از ل*شو بو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط