Devil...
Devil...
پارت ششم
____________
ویو کوک
هرکس روی یه مبل دراز کشیده بود و سرش تو گوشیش بود ...نگاهی به اطرافش انداخت عمارت همیشه تمیزه به جز مواقعی که پسرا میان ...جونگکوک بلند شد و سمت آشپزخانه رفت ...
ویو ا.ت
روی میز کارش نشسته بود درحال نوشتن اخبار جدید داخل سایت شرکت بود ...این چند روزی که رئیس لی کشته شده بود تمام شرکت بهم ریخته بود دوست صمیمیش میا سمتش اومد
@ا.ت میای امشب بریم بیرون؟!
ات:بیرون؟!....کجا؟؟
@با اکیپ ساعت هفت داخل کافه بازی خیابان تهران قرار داریم
ات:اوکی میام...
پرش زمانی*
جلو در کافه بازی رسید یه کافه با کلی امکانات و تفریح از جمله بیلیارد و مافیا و ...
وارد کافه شد و با پیدا کردن میز مورد نظر اکیپش سمت یکی از صندلی ها رفت و نشست ...
مشغول صحبت کردن بود که احساس کرد یه نفر پشت سرش هست و داره بهش نگاه میکنه ...برگشت ولی کسی رو ندید ...
پوفی زیر لب گفت ...............
بعد از یه خوش گذرانی عالی که با دوستاش داشت ازشون خداحافظی کرد...دوستاش اسرار زیادی کردند که برسونتش اما مخالفت کرد ...تو خیابان ها داشت راه میرفت و به اتفاق های عجیب این چند روز به علاوه خواب های مزخرفش فکر میکرد ...خواب هایی مثل غرق شدن تو دریا...افتادن از پله ها و سر خوردن که همشون حتی میتونست باعث مرگش بشه و انگار واقعی بودند ...ایرپاد رو تو گوشش گذاشت و آهنگ مورد علاقش رو پلی کرد از خیابان رد شد و اصلا حواسش به اطرافش نبود که نور زیادی به چشماش برخورد کرد به ماشینی که داشت با سرعت نزدیکش میشد نگاه کرد همون موقع باد شدیدی وزید و دو جفت چشم قرمز جلوش نمایان شد ...از ترس هینی کشید دست های فرد روبرو محکم روی کمرش قفل شد و به بدنش چسبید
صدای خشن و عصبانیش تو گوشش پیچید
_چند بار دیگه باید نجاتت بدم تا یاد بگیری مراقب خودت باشی؟!.... دختر کوچولو تو مال منی و ایندفعه نمیزارم یادت بره من کی ام !
آروم به سمت گوشه خیابان پرت شد ... چند بار پلک زد تا بفهمه واقعی هست یا نه ...آروم آروم نزدیکش میشد تا قامتش معلوم شد
ات:ت،تو همون مرد سیاه پوشی !
_(نیشخند) مرد سیاه پوش؟؟
آروم روی یه زانوش نشست و به صورت ا.ت نزدیک شد
_جئون جونگکوک
ات:چ،چی؟!
_جئون جونگکوک ...اسممه...
دستش رو روی شونه لخت ا.ت گذاشت
_لباس باز هم که میپوشی !
ات:د،دستت رو بهم نزن ...ت،تو چشمات قرمز بود ولی الان...
_چشم قرمز؟؟...ببینم توهم زدی؟!...درسته همیشه دارم نجاتت میدم ولی دیگه چشمام قرمز نیست ...
ات:من مطمئنم خودم ...خودم دیدم ...
جونگکوک یکدفعه صورتش جدی شد
_بسه دیگه بلند شو
ادامه کامنت...
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#JUNGKOOK#fake
پارت ششم
____________
ویو کوک
هرکس روی یه مبل دراز کشیده بود و سرش تو گوشیش بود ...نگاهی به اطرافش انداخت عمارت همیشه تمیزه به جز مواقعی که پسرا میان ...جونگکوک بلند شد و سمت آشپزخانه رفت ...
ویو ا.ت
روی میز کارش نشسته بود درحال نوشتن اخبار جدید داخل سایت شرکت بود ...این چند روزی که رئیس لی کشته شده بود تمام شرکت بهم ریخته بود دوست صمیمیش میا سمتش اومد
@ا.ت میای امشب بریم بیرون؟!
ات:بیرون؟!....کجا؟؟
@با اکیپ ساعت هفت داخل کافه بازی خیابان تهران قرار داریم
ات:اوکی میام...
پرش زمانی*
جلو در کافه بازی رسید یه کافه با کلی امکانات و تفریح از جمله بیلیارد و مافیا و ...
وارد کافه شد و با پیدا کردن میز مورد نظر اکیپش سمت یکی از صندلی ها رفت و نشست ...
مشغول صحبت کردن بود که احساس کرد یه نفر پشت سرش هست و داره بهش نگاه میکنه ...برگشت ولی کسی رو ندید ...
پوفی زیر لب گفت ...............
بعد از یه خوش گذرانی عالی که با دوستاش داشت ازشون خداحافظی کرد...دوستاش اسرار زیادی کردند که برسونتش اما مخالفت کرد ...تو خیابان ها داشت راه میرفت و به اتفاق های عجیب این چند روز به علاوه خواب های مزخرفش فکر میکرد ...خواب هایی مثل غرق شدن تو دریا...افتادن از پله ها و سر خوردن که همشون حتی میتونست باعث مرگش بشه و انگار واقعی بودند ...ایرپاد رو تو گوشش گذاشت و آهنگ مورد علاقش رو پلی کرد از خیابان رد شد و اصلا حواسش به اطرافش نبود که نور زیادی به چشماش برخورد کرد به ماشینی که داشت با سرعت نزدیکش میشد نگاه کرد همون موقع باد شدیدی وزید و دو جفت چشم قرمز جلوش نمایان شد ...از ترس هینی کشید دست های فرد روبرو محکم روی کمرش قفل شد و به بدنش چسبید
صدای خشن و عصبانیش تو گوشش پیچید
_چند بار دیگه باید نجاتت بدم تا یاد بگیری مراقب خودت باشی؟!.... دختر کوچولو تو مال منی و ایندفعه نمیزارم یادت بره من کی ام !
آروم به سمت گوشه خیابان پرت شد ... چند بار پلک زد تا بفهمه واقعی هست یا نه ...آروم آروم نزدیکش میشد تا قامتش معلوم شد
ات:ت،تو همون مرد سیاه پوشی !
_(نیشخند) مرد سیاه پوش؟؟
آروم روی یه زانوش نشست و به صورت ا.ت نزدیک شد
_جئون جونگکوک
ات:چ،چی؟!
_جئون جونگکوک ...اسممه...
دستش رو روی شونه لخت ا.ت گذاشت
_لباس باز هم که میپوشی !
ات:د،دستت رو بهم نزن ...ت،تو چشمات قرمز بود ولی الان...
_چشم قرمز؟؟...ببینم توهم زدی؟!...درسته همیشه دارم نجاتت میدم ولی دیگه چشمام قرمز نیست ...
ات:من مطمئنم خودم ...خودم دیدم ...
جونگکوک یکدفعه صورتش جدی شد
_بسه دیگه بلند شو
ادامه کامنت...
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#JUNGKOOK#fake
۲۵.۴k
۱۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.