Devil...
Devil...
پارت هشتم
__________
ات:سلام...
پسرا نگاهی به دختر پشت جونگکوک انداختند ...
ات:پ،پارک ا.ت هستم ...
پسرا همه در سکوت به ا.ت نگاه میکردند و این باعث تعجب و خجالت ا.ت شده بود ...
_بچه ها...بچه ها...هیییییییی....
جین:چیشده؟!
_بسه دیگه زوم کردید روش ...ا.ت بیا بشین
ا.ت آروم قدم برداشت و کنار جونگکوک نشست
یکی یکی باهم آشنا شدن شروع کردند به خوردن شام که گوشی ات زنگ خورد ...
گوشی رو از روی میز برداشت تا جواب بده که جونگکوک سریع گوشی رو از دستش گرفت
_تا وقتی اینجایی حق نداری با کسی غیر از افراد داخل خونه حرف بزنی
ات:چی میگی بابا ...گوشیم رو بده ...
جونگکوک خیلی ریلکس شروع کرد به خوردن ادامه غذاش که...
ات:نشنیدی؟؟...میگم گوشیم رو بده(داد)
جونگکوک همینطوری که سرش پایین بود چشماش رو بست و نیشخندی زد قاشق رو از تو دستش رها کرد و سرش رو بالا آورد نگاهی به ا.ت کرد
_چی گفتی؟؟...تکرار کن!
جونگکوک با جدیت و خشم به ا.ت نگاه کرده بود و بهش زل زده بود همین باعث ترس ا.ت شده بود ...
ات:ب،ببخشید ...
جونگکوک نفس عمیقی کشید به پسرا که سکوت کرده بودند و داشتند بهش نگاه میکردند...نگاهی انداخت
_آه...پسرا غذاتون رو بخورید ...
جونگکوک بن قاشق از غذاش خورد که محکم قاشق و ول کرد و بلند شد ...از عمارت بیرون رفت
ات:ع،و،ضی
تهیونگ:ا.ت شی...بهتره زیاد سر به سر جونگکوکی ما نزاری....اون سریع عصبانی میشه...
یونگی:آره راست میگه ...سعی کن خیلی سریع خواستش رو قبول کنی و زیاد به پاش نپیچی...اون وقتی جدی و عصبی بشه دیگه هیچی جلودارش نیست
ات:آیشش...اون حر،،وم زا،ده فکر کرده...
هنوز حرفش تمام نشده بود که صدای جونگکوک از پشتش اومد
_چیزی گفتی؟!
ا.ت برگشت با دیدن جونگکوک آروم آب گلوش رو قورت داد
جونگکوک تک خنده عصبی کرد و دست ا.ت رو محکم کشید
ات:و،ولم کن ...هعی...
جونگکوک ا.ت رو سمت پله ها برد که پسرا سریع بلند شدن
جک@: هی جونگکوک ولش کن ...
جیمین:پسر این یه بار و ولش کن دیگه تکرار نمیکنه
_شما دخالت نکنید
تهیونگ:جونگکوک ...
_گفتم شما دخالت نکنید (داد)......ب،ببخشید ...
جونگکوک ا.ت رو بالا برد و در اتاقش رو باز کرد ...
پشت سرش در رو قفل کرد
_بهت گفته بودم احترام خودت رو نگه دار ...
جونگکوک گردن ا.ت رو گرفت و محکم فشار داد ...
_گفته بودم اگر خطایی ازت سر بزنه ج،ر،ت میدم ...
ا.ت رو روی تخت انداخت ...
_عذر خواهی کن
ات:چ،چی؟!
_گفتم عذرخواهی کن تا نکشمت(داد)
ات:ب،ببخشید ...
_نشنیدم
ات:ببخشید (داد)
_خوبه
جونگکوک تک خنده عصبی کرد و سمت ا.ت رفت ...
_یه بار دیگه بهت بگی حر،و،م زاده بهت نشان میدم یه ح،ر،وم ز،ا،ده واقعی چجوری درست میشه
جونگکوک از اتاق بیرون رفت و در رو قفل کرد
_تا وقتی نگفتم حق بیرون اومدن نداری...
نظر یادت نره رفیق!
#bts#army#fake#BTS#ARMY#BANGTAN#JK#JUNGKOOK
پارت هشتم
__________
ات:سلام...
پسرا نگاهی به دختر پشت جونگکوک انداختند ...
ات:پ،پارک ا.ت هستم ...
پسرا همه در سکوت به ا.ت نگاه میکردند و این باعث تعجب و خجالت ا.ت شده بود ...
_بچه ها...بچه ها...هیییییییی....
جین:چیشده؟!
_بسه دیگه زوم کردید روش ...ا.ت بیا بشین
ا.ت آروم قدم برداشت و کنار جونگکوک نشست
یکی یکی باهم آشنا شدن شروع کردند به خوردن شام که گوشی ات زنگ خورد ...
گوشی رو از روی میز برداشت تا جواب بده که جونگکوک سریع گوشی رو از دستش گرفت
_تا وقتی اینجایی حق نداری با کسی غیر از افراد داخل خونه حرف بزنی
ات:چی میگی بابا ...گوشیم رو بده ...
جونگکوک خیلی ریلکس شروع کرد به خوردن ادامه غذاش که...
ات:نشنیدی؟؟...میگم گوشیم رو بده(داد)
جونگکوک همینطوری که سرش پایین بود چشماش رو بست و نیشخندی زد قاشق رو از تو دستش رها کرد و سرش رو بالا آورد نگاهی به ا.ت کرد
_چی گفتی؟؟...تکرار کن!
جونگکوک با جدیت و خشم به ا.ت نگاه کرده بود و بهش زل زده بود همین باعث ترس ا.ت شده بود ...
ات:ب،ببخشید ...
جونگکوک نفس عمیقی کشید به پسرا که سکوت کرده بودند و داشتند بهش نگاه میکردند...نگاهی انداخت
_آه...پسرا غذاتون رو بخورید ...
جونگکوک بن قاشق از غذاش خورد که محکم قاشق و ول کرد و بلند شد ...از عمارت بیرون رفت
ات:ع،و،ضی
تهیونگ:ا.ت شی...بهتره زیاد سر به سر جونگکوکی ما نزاری....اون سریع عصبانی میشه...
یونگی:آره راست میگه ...سعی کن خیلی سریع خواستش رو قبول کنی و زیاد به پاش نپیچی...اون وقتی جدی و عصبی بشه دیگه هیچی جلودارش نیست
ات:آیشش...اون حر،،وم زا،ده فکر کرده...
هنوز حرفش تمام نشده بود که صدای جونگکوک از پشتش اومد
_چیزی گفتی؟!
ا.ت برگشت با دیدن جونگکوک آروم آب گلوش رو قورت داد
جونگکوک تک خنده عصبی کرد و دست ا.ت رو محکم کشید
ات:و،ولم کن ...هعی...
جونگکوک ا.ت رو سمت پله ها برد که پسرا سریع بلند شدن
جک@: هی جونگکوک ولش کن ...
جیمین:پسر این یه بار و ولش کن دیگه تکرار نمیکنه
_شما دخالت نکنید
تهیونگ:جونگکوک ...
_گفتم شما دخالت نکنید (داد)......ب،ببخشید ...
جونگکوک ا.ت رو بالا برد و در اتاقش رو باز کرد ...
پشت سرش در رو قفل کرد
_بهت گفته بودم احترام خودت رو نگه دار ...
جونگکوک گردن ا.ت رو گرفت و محکم فشار داد ...
_گفته بودم اگر خطایی ازت سر بزنه ج،ر،ت میدم ...
ا.ت رو روی تخت انداخت ...
_عذر خواهی کن
ات:چ،چی؟!
_گفتم عذرخواهی کن تا نکشمت(داد)
ات:ب،ببخشید ...
_نشنیدم
ات:ببخشید (داد)
_خوبه
جونگکوک تک خنده عصبی کرد و سمت ا.ت رفت ...
_یه بار دیگه بهت بگی حر،و،م زاده بهت نشان میدم یه ح،ر،وم ز،ا،ده واقعی چجوری درست میشه
جونگکوک از اتاق بیرون رفت و در رو قفل کرد
_تا وقتی نگفتم حق بیرون اومدن نداری...
نظر یادت نره رفیق!
#bts#army#fake#BTS#ARMY#BANGTAN#JK#JUNGKOOK
۱۷.۸k
۱۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.