رمان رویای من

رمان رویای من

پارت ۲۴

دیانا، تازه نگاهم به لباساش افتاد با من یه تورایی ست بود استاد الان بچه ها فک میکنن ما با هم ست زدیم

ارسلان، تازه فهمیدم چی میگه تو دلم خندیدم و گفتم فکر نمیکنن

دیانا، اگه چی

ارسلان، اگر و ول کن بجنب کلاس دیر شد

دیانا، دویدم رفتم درو باز کردم نشستم جایی که بودم کنار استاد نشستم که اومد تو

ارسلان، سلام بچه ها کتاب هاتون و دربیارید سوال میخوام بدم

دیانا، عه یکم حرف بزن سریع میره سراغ درس عیش

ارسلان، سوالات و نوشتم نشستم روی صندلی

دیانا، دستم چون تند بود زود تموم کردم استاد شروع کرد آروم آروم با من حرف می‌زد
دیدگاه ها (۱۷)

رمان رویای من پارت ۲۵بچه ها،استاد ما نمیشیم کمک دست شما ارسل...

رمان رویای من پارت ۲۶ارسلان، دیانا خوبی دیانا، دیدم ارسلان ...

رمان رویای من پارت ۲۳ارسلان، خنده ای کردم رفتم تو کلاس درسو ...

رمان رویای من پارت ۲۲ارسلان ،به به دیانا خانم چرا دانشگاه نم...

رمان بغلی من پارت۱۳۱و۱۳۲و۱۳۳و۱۳۴دیانا: تا نیم ساعت داشتیم با...

رمان بغلی من پارت۱۳۶و۱۳۷و۱۳۸و۱۳۹دیانا: ارسلان اون بچه فقط پن...

ظهور ازدواج پارت ۴۹۱اصلا نمیتونستم بخوابم میدونم از ذوق و شو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط