رمان دورترین نزدیک
#پارت_۹۹
پارت قشنگمون😉💙
+پدرش که فوت شد دیگه همه چی دست رامین! رهاو رامینن فقط ومادرشون! اینجارو خیلی وقته میخاد بفروشه من خیلی دوسش دارم این خونه رو! نمیدونم چرا!
چشمکی زدم
_رامین خودیه کم کم پرداخت میکنی!
خندید: رامین ته رفاقتشو واسه من گذاشته! دمشم گرم
عجب خونه ای بود! ادم دلش میخواست تمام عمرشو اینجا بگذرونه!
چن نفر اونجا بودن که داشتم حیاطو اینور اونورو تمیز میکردنتوفکر بودم
متوجه نشدم ماهورچن بار صدام میزنه
_حواسم نبود!
+به چی فک میکردی؟!
_زمستون اینجاپر برف میشه!!خیلی قشنگه یعنی!
+یه سوال! تو میخوای چیکارکنی!؟
_والاهنو الاف کارت بانکی یه بنده خدایی دستمه میگذرونم!
خندید +هرطور راحتی! من این معرفتواز رامین یاد گرفتم هرکاری میخوای بکنی یعنی واسه کارواینا کمکت میکنم!
خب اگه میخوای میتونی اینجا بمونی!
_باشه! امابه شرط کار! من سربار نمیشم!
+ قبوله
گوشیش زنگ خورد
+بله!
+خب؟!
+باشه میام!
+خدانگهدار
چشم دوختم بهش
+بچها ناهار باهمن! فرصت خوبیه بیای!
_نه شما خوش باشید!
+رفتارشون بد بود میدونم! میخوای حرف بزنم!؟
_نمیدونم! بزار هرطورمیخان فک کنن
یکم بگذره بعد!...
* * * *
فک کردم ماهور مث چی خوابه امانگو بیشتر از این حرفا قانون منده!
سریع رفتم پایین قهوه درس کردم
گذاشتمش رو میز که اومد قهوه شوسریع سرکشید میخاس بره!
_کجا؟!
باتمسخر گف+ با اجازتون شرکت!برم؟!
شکلاتو برداشتم گذاشتم تو جیب کتش
_فقط قهوه کافی نیست!
+خداحافظ!
_خدافظی!
رفتم بالا و سریع اماده شدم یکم طول کشیدتاکارای اینجااوکی شد منم یه مدت هتل موندم مثلاملیس منومیدید چی میگف الانم یجورایی یه حس بدی دارم امانمیدونم ...واای من چ اشتباهی کردم بازم درس سامیوبرداشتم!ادبیاتوکجای دلت میزاری هان؟! سنگینی نگاه سامیو ملیساروتو تحمل میکنی؟!
بیخیال اه...
رفتم دانشگاه ماهور که منوآدم حساب نمیکنه ببرتم!
رفتم تو کلاس همون وسط وایسادم
_ پ کی میاد این!
ویدا:ترانه ادبیات داریم!
_برنامه ی چیزدیگه س
ویدا:عوضش کردن!...
_هووف تف توادبیاتو استادش!
همین لحظه سامی وارد شدو باپوزخند گفت بفرمائیدبیرون! سرمو تکون دادم
_حتما
زدم بیرون وتو حیاط نشستم حوصله هیچکدومشونو نداشتم نامردا!
ماهور
رامین: بریم ناهار؟!
_میرم خونه!
رامین: خونه؟! اونم تنهایی؟! پریشبم نیومدی!
_خو میرم خونه!
رامین: اوک ...
دوستان تاکید میکنم برا دیدن کلیپا کامل و خوندن رمان بصورت خیلی جلوتر چنل تلگرامی رمان عضو شین
t.me/romanya80
ممنون بابت همراهیتون منتظرکامنتاتون هستم 💙
#دورترین_نزدیک
#پست_جدید #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #جذاب #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #عشق #زیبا #بینظیر #خاص
پارت قشنگمون😉💙
+پدرش که فوت شد دیگه همه چی دست رامین! رهاو رامینن فقط ومادرشون! اینجارو خیلی وقته میخاد بفروشه من خیلی دوسش دارم این خونه رو! نمیدونم چرا!
چشمکی زدم
_رامین خودیه کم کم پرداخت میکنی!
خندید: رامین ته رفاقتشو واسه من گذاشته! دمشم گرم
عجب خونه ای بود! ادم دلش میخواست تمام عمرشو اینجا بگذرونه!
چن نفر اونجا بودن که داشتم حیاطو اینور اونورو تمیز میکردنتوفکر بودم
متوجه نشدم ماهورچن بار صدام میزنه
_حواسم نبود!
+به چی فک میکردی؟!
_زمستون اینجاپر برف میشه!!خیلی قشنگه یعنی!
+یه سوال! تو میخوای چیکارکنی!؟
_والاهنو الاف کارت بانکی یه بنده خدایی دستمه میگذرونم!
خندید +هرطور راحتی! من این معرفتواز رامین یاد گرفتم هرکاری میخوای بکنی یعنی واسه کارواینا کمکت میکنم!
خب اگه میخوای میتونی اینجا بمونی!
_باشه! امابه شرط کار! من سربار نمیشم!
+ قبوله
گوشیش زنگ خورد
+بله!
+خب؟!
+باشه میام!
+خدانگهدار
چشم دوختم بهش
+بچها ناهار باهمن! فرصت خوبیه بیای!
_نه شما خوش باشید!
+رفتارشون بد بود میدونم! میخوای حرف بزنم!؟
_نمیدونم! بزار هرطورمیخان فک کنن
یکم بگذره بعد!...
* * * *
فک کردم ماهور مث چی خوابه امانگو بیشتر از این حرفا قانون منده!
سریع رفتم پایین قهوه درس کردم
گذاشتمش رو میز که اومد قهوه شوسریع سرکشید میخاس بره!
_کجا؟!
باتمسخر گف+ با اجازتون شرکت!برم؟!
شکلاتو برداشتم گذاشتم تو جیب کتش
_فقط قهوه کافی نیست!
+خداحافظ!
_خدافظی!
رفتم بالا و سریع اماده شدم یکم طول کشیدتاکارای اینجااوکی شد منم یه مدت هتل موندم مثلاملیس منومیدید چی میگف الانم یجورایی یه حس بدی دارم امانمیدونم ...واای من چ اشتباهی کردم بازم درس سامیوبرداشتم!ادبیاتوکجای دلت میزاری هان؟! سنگینی نگاه سامیو ملیساروتو تحمل میکنی؟!
بیخیال اه...
رفتم دانشگاه ماهور که منوآدم حساب نمیکنه ببرتم!
رفتم تو کلاس همون وسط وایسادم
_ پ کی میاد این!
ویدا:ترانه ادبیات داریم!
_برنامه ی چیزدیگه س
ویدا:عوضش کردن!...
_هووف تف توادبیاتو استادش!
همین لحظه سامی وارد شدو باپوزخند گفت بفرمائیدبیرون! سرمو تکون دادم
_حتما
زدم بیرون وتو حیاط نشستم حوصله هیچکدومشونو نداشتم نامردا!
ماهور
رامین: بریم ناهار؟!
_میرم خونه!
رامین: خونه؟! اونم تنهایی؟! پریشبم نیومدی!
_خو میرم خونه!
رامین: اوک ...
دوستان تاکید میکنم برا دیدن کلیپا کامل و خوندن رمان بصورت خیلی جلوتر چنل تلگرامی رمان عضو شین
t.me/romanya80
ممنون بابت همراهیتون منتظرکامنتاتون هستم 💙
#دورترین_نزدیک
#پست_جدید #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #جذاب #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #عشق #زیبا #بینظیر #خاص
۴۵.۶k
۱۷ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.