و به هنگامی که میرفت جای پای کفش هایش بر روی قلبم مانند

و به هنگامی که میرفت جای پای کفش هایَش بر رویِ قلبم مانند مُهری حک میشد ، به آثارِ خونینی که در نبودش به بار اورده بودم نگاهی انداختم ؛
چه کرده بودم. . . چگونه نفهمیدم. . . کِی..اینقَدَر پیش رفته بودم.. قلبَم ، سینه‌هایَم ، دست‌هایَم ، چشمانَم ، لب هایَم ، صورتِ ظریفی که حال پُر از زخم بود..
هر یک دچار عذابی جبران نشدنی بودند ،
و این ها.. همه از نبود او شکل میگرفت..¡!
دیدگاه ها (۰)

و در اخر این جاده خودم ماندمو خودم.. دستانم را بر روی زانوها...

مینوسم ، دیگر چِه کنم ؟! به کِه پناه بَرم.. گاه از دفاع از ک...

کمی پیش تامل میکردم.. چِه میشد همانند من کسی بود که ز چشمانم...

و من ، خاطِرَت را در عقب های ذهنم زنده نگه میدارم ؛ به تو نگ...

رمان بغلی من پارت ۱۰۱و۱۰۲و۱۰۳ارسلان: دیانا دیانا: بله جایی و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط