و من ، خاطِرَت را در عقب های ذهنم زنده نگه میدارم ؛ به تو
هر از گاهی سری به یارِ دیرینهات بزن ، دیگر نامردی است مانند آن شاعر سَرَم آوری که دَم مرگ معشوقهاش را دید و مُرد. . .هرچند..مشکی..تو مرا به قتل رسانده ای ، در گذشته های دور ، تو مرا به قتل رسانده ای ، محبتم را در قلبت به قتل رسانده ای ؛ من تورا مانند آبیِ دریا دوست میداشتم و تو عشقم را به رنگ طوفان دراوردی..سیاه.. بالاتر از سیاهی حتی ، تو قلبم را نسبت به خودت در خلاء بردی ، من مدت ها پیش عشقم را نسبت به تو گم کرده ام..!
درست است.. ، من .. بسیار شیرینی شکلات هایی که به من میدادی را دوست داشتم اما خنده های تورا بیشتر.. حال ، زنده ای ؟ من تلخ شده ام...به تلخی شراب speyer که قدمتش از نبود تو کمتر است.. و تنها علت این تلخی شیرینیِ توست..