برای تو من زندگی کردم و این ، بسیار ارزشمند بود ، آنقدری
برای تو من زندگی کردم و این ، بسیار ارزشمند بود ، آنقدری که تو حتی نتوانستی درکش کنی ؛ گاه انسان ها فکر میکنند " مُردن " برای کسی که دوست دارند بیشترین حد ممکن برای علاقه ست اماّ ، در حقیقت زندگی کردن نیاز به شهامت بیشتری تا مُردن دارد ،
زندگی کردن ، پدیده ای است که پذیرفتن حقیقت در آن اجبار است ، در واقعیت ، هیچ معجزه ای وجود ندارد ، هیچ شعبده بازی در میان نا امیدی ها مانند گلی شکوفا نمیشودو با چوب دستی اش زندگی را تغییر نمیدهد . در واقعیت ومپایر ها به دنیای ما ، سر در نمیآوردنو زندگی را جالب ترو چالش بر انگیز تر نمیکنند ، در واقعیت موجودات سخن نمیگویندو مارا به دنیای عجیبو غریب نمیبرند ، هیچ در مخفی پشت کمد وجود ندارد تا به مکانِ مورد علاقه مان باز شودو هیچ گویی وجود ندارد تا هر خواسته ای را براورده کند ؛ متاسفانه ، اینجا دنیای حقیقیست و این حقیقت تلخ را چشیدن ، شهامت بیشتری تا برای همیشه پلک هارا بستنو به خواب رفتن نیاز دارد !
و این چیزی بود که تو هیچگاه درک نکردی ،
دوست داشتن همیشه به معنای ترک کردنو در آرامشِ تنهایی رها کردن دوردانهات نیست نه ، این کار هیچ گاه جواب گو نیست نه ، اگر مرا دوست داشتی میماندی و در کنارم به من زندگی کردن را میآموختی ، کاری که هیچ گاه فرا نگرفتم ؛ در واقع من هیچ گاه زندگی نکردم ، من فقط ، نفس کشیدم ¡..
میدانی عزیز کرده ، در زندگی ما دو تن هر دو ، دو چیز را به اشتباه آموختیم ؛ تو " دوست داشتن " و من " زندگی کردن " . دو چیز که متفاوتند ولی میبینی چگونه بر زندگی و رابطه مان نقش داشت ؟..؛ من هیچوقت تورا سرزنش نمیکنم عزیزکرده ، نه من هیچگاه اینکار را نمیکنم ؛ تو مانند پروانه ای در پیله به دنیا آمدی ، محروم از اکسیژن ، سرد تر از چشمان پدرت ، نامهربان تر از دستانی که بر رویت بلند شد ؛ آن ها هیچگاه یاد نگرفتند چگونه با تو برخورد کنند ،...
من از تو متنفر نیستم پروانه شیشه ای اما ، آنها میتوانستند همان گونه که داستن تورا برایم بازگو کردند ، زندگی من را نیز برایت بگویند.)!
زندگی کردن ، پدیده ای است که پذیرفتن حقیقت در آن اجبار است ، در واقعیت ، هیچ معجزه ای وجود ندارد ، هیچ شعبده بازی در میان نا امیدی ها مانند گلی شکوفا نمیشودو با چوب دستی اش زندگی را تغییر نمیدهد . در واقعیت ومپایر ها به دنیای ما ، سر در نمیآوردنو زندگی را جالب ترو چالش بر انگیز تر نمیکنند ، در واقعیت موجودات سخن نمیگویندو مارا به دنیای عجیبو غریب نمیبرند ، هیچ در مخفی پشت کمد وجود ندارد تا به مکانِ مورد علاقه مان باز شودو هیچ گویی وجود ندارد تا هر خواسته ای را براورده کند ؛ متاسفانه ، اینجا دنیای حقیقیست و این حقیقت تلخ را چشیدن ، شهامت بیشتری تا برای همیشه پلک هارا بستنو به خواب رفتن نیاز دارد !
و این چیزی بود که تو هیچگاه درک نکردی ،
دوست داشتن همیشه به معنای ترک کردنو در آرامشِ تنهایی رها کردن دوردانهات نیست نه ، این کار هیچ گاه جواب گو نیست نه ، اگر مرا دوست داشتی میماندی و در کنارم به من زندگی کردن را میآموختی ، کاری که هیچ گاه فرا نگرفتم ؛ در واقع من هیچ گاه زندگی نکردم ، من فقط ، نفس کشیدم ¡..
میدانی عزیز کرده ، در زندگی ما دو تن هر دو ، دو چیز را به اشتباه آموختیم ؛ تو " دوست داشتن " و من " زندگی کردن " . دو چیز که متفاوتند ولی میبینی چگونه بر زندگی و رابطه مان نقش داشت ؟..؛ من هیچوقت تورا سرزنش نمیکنم عزیزکرده ، نه من هیچگاه اینکار را نمیکنم ؛ تو مانند پروانه ای در پیله به دنیا آمدی ، محروم از اکسیژن ، سرد تر از چشمان پدرت ، نامهربان تر از دستانی که بر رویت بلند شد ؛ آن ها هیچگاه یاد نگرفتند چگونه با تو برخورد کنند ،...
من از تو متنفر نیستم پروانه شیشه ای اما ، آنها میتوانستند همان گونه که داستن تورا برایم بازگو کردند ، زندگی من را نیز برایت بگویند.)!
۴.۸k
۲۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.