پارت ۹۵ زندگی جونگمه
پارت ۹۵ زندگی جونگمه
جونگمه:باید میفهمیدم چه عجوبه ای هستی تقصیر خودمه🙁
کوک:نه اونجوری که تو فکر میکنی نیست
جونگمه:چجوری باید فکر کنم
کوک:نمیدونم فقط اینجوری فکر نکن
جونگمه:ولکن؛جونگمه اینرو گفت و دیگه ساکت شد و رفت به کاراش رسید
یه هفته بعد دوست دختر تهیونگ به جونگمه زنگ زد و گفت:بیاید خونه تهیونگ
جونگمه و کوک رفتن خونه تهیونگ
جونگمه در زد
تهیونگ اومد درو باز کرد
رفتن داخل دیدن دوست دختر تهیونگ نشسته رو مبل و پاهاشو دراز کرده
رفتن نشستن
جونگمه:چیزی شده؟
تهیونگ و دوست دخترش به هم نگاه کردن و لبخند زدن
تهیونگ:میدونم شکه کنندس ولی عشقم حاملس😁
جونگمه:بله😳
دوست دختر تهیونگ:این هفته رو کلا اینجا بودم
جونگمه و کوک با تعجب به هم نگاه کردن
تهیونگ :ما میخوایم ازدواج کنیم
جونگمه:وای .وای. ای وای.اینا چرا انقدر زود پیش رفتن.وای.ای وای
کوک:یعنی کل این هفته رو اینجا بودی😐
دوست دخترتهیونگ:هیم.ماکه به جونگمه گفتیم از شما زود تر پیش میریم
جونگمه:من از یه نظر دیگه بهش نگاه کردم😶
کوک:الان با این وضعیت دیگه واقعا باید ازدواج کنید
تهیونگ:گفتم که؛میخوایم ازدواج کنیم
جونگمه:وای.وای.وای.کی باورش میشه. وایییییی
تهیونگ:جونگمه!
جونگمه:هیم
تهیونگ:چند وقت مراقب عشقم میشی من کارای عروسیم رو انجام بدم
جونگمه:آره،فقط بیاد خونه ی ما
تهیونگ:خیلی مرسی؛به هیچکس جز تو اعتماد ندارم
کوک:خب تهیونگ خیلی خری
تهیونگ:چرا
کوک:دختر بیچاره رو تو یه هفته بدبخت کردی
تهیونگ میخواست جواب کوک رو بده که تلفنش زنگ خورد
از تالار بود
تهیونگ و کوک رفتن تالار و جونگمه هم دوست دختر تهیونگ رو برد خونه
جونگمه:باید میفهمیدم چه عجوبه ای هستی تقصیر خودمه🙁
کوک:نه اونجوری که تو فکر میکنی نیست
جونگمه:چجوری باید فکر کنم
کوک:نمیدونم فقط اینجوری فکر نکن
جونگمه:ولکن؛جونگمه اینرو گفت و دیگه ساکت شد و رفت به کاراش رسید
یه هفته بعد دوست دختر تهیونگ به جونگمه زنگ زد و گفت:بیاید خونه تهیونگ
جونگمه و کوک رفتن خونه تهیونگ
جونگمه در زد
تهیونگ اومد درو باز کرد
رفتن داخل دیدن دوست دختر تهیونگ نشسته رو مبل و پاهاشو دراز کرده
رفتن نشستن
جونگمه:چیزی شده؟
تهیونگ و دوست دخترش به هم نگاه کردن و لبخند زدن
تهیونگ:میدونم شکه کنندس ولی عشقم حاملس😁
جونگمه:بله😳
دوست دختر تهیونگ:این هفته رو کلا اینجا بودم
جونگمه و کوک با تعجب به هم نگاه کردن
تهیونگ :ما میخوایم ازدواج کنیم
جونگمه:وای .وای. ای وای.اینا چرا انقدر زود پیش رفتن.وای.ای وای
کوک:یعنی کل این هفته رو اینجا بودی😐
دوست دخترتهیونگ:هیم.ماکه به جونگمه گفتیم از شما زود تر پیش میریم
جونگمه:من از یه نظر دیگه بهش نگاه کردم😶
کوک:الان با این وضعیت دیگه واقعا باید ازدواج کنید
تهیونگ:گفتم که؛میخوایم ازدواج کنیم
جونگمه:وای.وای.وای.کی باورش میشه. وایییییی
تهیونگ:جونگمه!
جونگمه:هیم
تهیونگ:چند وقت مراقب عشقم میشی من کارای عروسیم رو انجام بدم
جونگمه:آره،فقط بیاد خونه ی ما
تهیونگ:خیلی مرسی؛به هیچکس جز تو اعتماد ندارم
کوک:خب تهیونگ خیلی خری
تهیونگ:چرا
کوک:دختر بیچاره رو تو یه هفته بدبخت کردی
تهیونگ میخواست جواب کوک رو بده که تلفنش زنگ خورد
از تالار بود
تهیونگ و کوک رفتن تالار و جونگمه هم دوست دختر تهیونگ رو برد خونه
۱۶.۰k
۲۶ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.