پارت ۹۶ زندگی جونگمه
پارت ۹۶ زندگی جونگمه
تهیونگ و کوک رسیدن
رفتن داخل
تهیونگ گفت: تم رو صورتی کنیم؟
کوک:وا.باید از دوست دخترت میپرسیدی
تهیونگ:وایسا زنگ بزنم
تهیونگ زنگ زد به دوست دخترش
دوست دخترش:الو!
تهیونگ:سلام عشقم
دوست دخترش:سلام عزیزم
کوک:آیگو آیگو🙄بعد به ما میگفت لوس😒
تهیونگ:تم چه رنگی دوست داری
دوست دخترش:ایممم🤔وایسا از جونگمه نظر بگیرم
جونگمه شی
جونگمه:جان
دوست دختر تهیونگ:به نظرت تم چه رنگی باشه
جونگمه:سبز
دوست دختر تهیونگ:یه رنگ شاد باشه
جونگمه:بنفش
دوست دختر تهیونگ:این الان شاد بود😐
جونگمه:گلم من نمیدونم هر رنگی دوست داری
دوست دختر تهیونگ:آره همون بنفش خوبه
دوست دختر تهیونگ به تهیونگ گفت رنگ بنفش و خداحافظی کرد
تهیونگ و کوک کارا رو انجام دادن و اومدن خونه
جونگمه قرمه سبزی پخته بود😂
تهیونگ یه ذره مزه مزه کرد و گفت:تو این مدت انقدر رامیون خوردم مزه ی غذا های دیگه یادم رفته😩
جونگمه غذاش رو خورد و رفت بیرون
بارون میومد
رفت سوار ماشین شد و رفت
تهیونگ به کوک گفت:دعواتون شده؟
کوک:نه
تهیونگ:پس چرا اینجوری رفت
کوک:نمیدونم شاید به خاطر اینکه هفته ی پیش جلوش پیرنم رو عوض کردم
تهیونگ:وا🤨چیمیشه خب
کوک:خوشش نمیاد،سرم داد زد منم گفتم جلو هزار نفر لباسم رو در آوردم اونم ناراحت
تهیونگ:خب اگه به خاطر اینه برو دنبالش
کوک پاشد رفت بیرون رو نگاه کرد
رفت سوار ماشین شد و رفت دنبال جونگمه
جونگمه دور و بر نبود
کوک تصمیم گرفت بره جاهایی که جونگمه وقتی ناراحت بود میرفت اونجا
کوک همه جا رفت و چون جونگمه نبود خیلی نگران شد
داشت میرفت خونه
چشش به اون کارخونه خرابه هه که گروگان گرفته بودنش خورد
رفت درش رو باز کرد ببینه چه خبره
دید صدای گریه میاد
رفت داخل دید جونگمه زانو هاش رو بغل کرده داره گریه میکنه
رفت نشست دستش رو گذاشت رو شونه جونگمه و گفت:چیشده😧😕
جونگمه:ایکاش اون روز اون پسره منُ میکشت که الان اینجا نبودم
تهیونگ و کوک رسیدن
رفتن داخل
تهیونگ گفت: تم رو صورتی کنیم؟
کوک:وا.باید از دوست دخترت میپرسیدی
تهیونگ:وایسا زنگ بزنم
تهیونگ زنگ زد به دوست دخترش
دوست دخترش:الو!
تهیونگ:سلام عشقم
دوست دخترش:سلام عزیزم
کوک:آیگو آیگو🙄بعد به ما میگفت لوس😒
تهیونگ:تم چه رنگی دوست داری
دوست دخترش:ایممم🤔وایسا از جونگمه نظر بگیرم
جونگمه شی
جونگمه:جان
دوست دختر تهیونگ:به نظرت تم چه رنگی باشه
جونگمه:سبز
دوست دختر تهیونگ:یه رنگ شاد باشه
جونگمه:بنفش
دوست دختر تهیونگ:این الان شاد بود😐
جونگمه:گلم من نمیدونم هر رنگی دوست داری
دوست دختر تهیونگ:آره همون بنفش خوبه
دوست دختر تهیونگ به تهیونگ گفت رنگ بنفش و خداحافظی کرد
تهیونگ و کوک کارا رو انجام دادن و اومدن خونه
جونگمه قرمه سبزی پخته بود😂
تهیونگ یه ذره مزه مزه کرد و گفت:تو این مدت انقدر رامیون خوردم مزه ی غذا های دیگه یادم رفته😩
جونگمه غذاش رو خورد و رفت بیرون
بارون میومد
رفت سوار ماشین شد و رفت
تهیونگ به کوک گفت:دعواتون شده؟
کوک:نه
تهیونگ:پس چرا اینجوری رفت
کوک:نمیدونم شاید به خاطر اینکه هفته ی پیش جلوش پیرنم رو عوض کردم
تهیونگ:وا🤨چیمیشه خب
کوک:خوشش نمیاد،سرم داد زد منم گفتم جلو هزار نفر لباسم رو در آوردم اونم ناراحت
تهیونگ:خب اگه به خاطر اینه برو دنبالش
کوک پاشد رفت بیرون رو نگاه کرد
رفت سوار ماشین شد و رفت دنبال جونگمه
جونگمه دور و بر نبود
کوک تصمیم گرفت بره جاهایی که جونگمه وقتی ناراحت بود میرفت اونجا
کوک همه جا رفت و چون جونگمه نبود خیلی نگران شد
داشت میرفت خونه
چشش به اون کارخونه خرابه هه که گروگان گرفته بودنش خورد
رفت درش رو باز کرد ببینه چه خبره
دید صدای گریه میاد
رفت داخل دید جونگمه زانو هاش رو بغل کرده داره گریه میکنه
رفت نشست دستش رو گذاشت رو شونه جونگمه و گفت:چیشده😧😕
جونگمه:ایکاش اون روز اون پسره منُ میکشت که الان اینجا نبودم
۱۳.۷k
۲۶ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.