هاناهاکیماسو
#هاناهاکیماسو
#part23
یک هفته بعد روز تولد هانا
کوک یواشکی خونه رو برا دخترک تزئین کرده بود یه گردنبند و دستبند خیلی خوشگل که ماه بود براش خریده بود و کلید کتاب خونه رم با ربان بسته بود کتابخونه پشت باغ رو براش تزئین کرده بود تا فقط خودش و اون باشن دخترک که تا حالا مشغول بود یه دفع دوتا بادیگارد به همراه دوتا خدمتکار اومدن سمتش هر چهار نفر به هانا تعظیم کردن
+اتفاقی افتاده؟
....خانوم شما با این خدمتکار حاضر میشید و با ما به جایی تشریف میارید
•هه لابد یه غلطی کردی
....با خانوم درست حرف بزن
+باشه باهاتون میام
هانا با اون دوتا خدمتکار حاضر شد اونا هانا رو کمی میکاپ کردن و بعد لباس قرمز خوش رنگیو بهش دادن تا بپوشه اونو کوک داده بود چون میدونست توش اینه الماس میشه بادیگاردا هانا رو تا پشت باغ همراهی کردن که به یه جایه خوشگل رسیدن
.....از اینجا به بعدش با شما
و بعد بادیگارد دور شد وارد اون اتاق شد ولی تاریک بود همون موقع صورت کوک با نور شمع کیک ظاهر شد
_تولدت مبارک تولدت مبارک فرشته کوچولوم
+کوک
کوک نزدیک هانا شد که با یه بشگن اتاق روشن شد و هانا با دیدن کتابخونه شیک و بزرگ از خوشحالی و تعجب دستشو رو دهنش گذاشت
+خدایه من
هانا از خوشحالی همه جارو میگشت و بعد رفت سمت کوک
+ت تو اینجارو درست کردی
_پس کی کرده
کوک کیک رو کنار گذاشت (نکته میگید خانوادشون کجان اونجا از کشور رفتن)
_اینجارو من گفتم برات درست کنن قشنگ نه؟
+خیلی قشنگه خیلی
هانا بی وقفه پرید بغل کوک دستاشو دور گردنش انداخت و اونم کمر و موهای دخترک رو گرفت
+ممنونم خیلی ممنونم
از بغلش بیرون اومد
_خب بفرمایید
هردو رویه میز روبه رو هم نشستن
کوک شمع رو کیک رو برا هانا روشن کرد
_یه آرزو کن و بعد فوتش کن
+باشه
دخترک چشاشو بست و بعد آرزوش شمع هارو فوت کرد پسرک دوتا جعبه قرمز گذاشت جلو دخترک
_بازش کن
هانا جعبه رو باز کرد و با دیدن اون گردنبند و دستبند خوشگل چشاش برق زد گردنبند رو برداشت و نگاش کرد
+این خیلی قشنگه
_نه مثله تو
#part23
یک هفته بعد روز تولد هانا
کوک یواشکی خونه رو برا دخترک تزئین کرده بود یه گردنبند و دستبند خیلی خوشگل که ماه بود براش خریده بود و کلید کتاب خونه رم با ربان بسته بود کتابخونه پشت باغ رو براش تزئین کرده بود تا فقط خودش و اون باشن دخترک که تا حالا مشغول بود یه دفع دوتا بادیگارد به همراه دوتا خدمتکار اومدن سمتش هر چهار نفر به هانا تعظیم کردن
+اتفاقی افتاده؟
....خانوم شما با این خدمتکار حاضر میشید و با ما به جایی تشریف میارید
•هه لابد یه غلطی کردی
....با خانوم درست حرف بزن
+باشه باهاتون میام
هانا با اون دوتا خدمتکار حاضر شد اونا هانا رو کمی میکاپ کردن و بعد لباس قرمز خوش رنگیو بهش دادن تا بپوشه اونو کوک داده بود چون میدونست توش اینه الماس میشه بادیگاردا هانا رو تا پشت باغ همراهی کردن که به یه جایه خوشگل رسیدن
.....از اینجا به بعدش با شما
و بعد بادیگارد دور شد وارد اون اتاق شد ولی تاریک بود همون موقع صورت کوک با نور شمع کیک ظاهر شد
_تولدت مبارک تولدت مبارک فرشته کوچولوم
+کوک
کوک نزدیک هانا شد که با یه بشگن اتاق روشن شد و هانا با دیدن کتابخونه شیک و بزرگ از خوشحالی و تعجب دستشو رو دهنش گذاشت
+خدایه من
هانا از خوشحالی همه جارو میگشت و بعد رفت سمت کوک
+ت تو اینجارو درست کردی
_پس کی کرده
کوک کیک رو کنار گذاشت (نکته میگید خانوادشون کجان اونجا از کشور رفتن)
_اینجارو من گفتم برات درست کنن قشنگ نه؟
+خیلی قشنگه خیلی
هانا بی وقفه پرید بغل کوک دستاشو دور گردنش انداخت و اونم کمر و موهای دخترک رو گرفت
+ممنونم خیلی ممنونم
از بغلش بیرون اومد
_خب بفرمایید
هردو رویه میز روبه رو هم نشستن
کوک شمع رو کیک رو برا هانا روشن کرد
_یه آرزو کن و بعد فوتش کن
+باشه
دخترک چشاشو بست و بعد آرزوش شمع هارو فوت کرد پسرک دوتا جعبه قرمز گذاشت جلو دخترک
_بازش کن
هانا جعبه رو باز کرد و با دیدن اون گردنبند و دستبند خوشگل چشاش برق زد گردنبند رو برداشت و نگاش کرد
+این خیلی قشنگه
_نه مثله تو
۴۴.۳k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.