رمان زیبا تر از الماس
رمان زیبا تر از الماس
پارت ۱۷
دیانا: آروم صبحانه و خوردم رفتم لباسمو پوشیدم
ارسلان: توی حال بودم که از پله ها اومد پایین
دیانا: باهم رفتیم سوار ماشین شدیم تا پاساژ هیج حرفی نزدیم
ارسلان: رفتیم تو پاساژ که گفت
دیانا: میشه اون بریم لباس و بخریم
ارسلان: اصلا قراره برای تو خرید کنیم دیگه
دیانا: لبخند پر از ذوق زدم و وارد مغازه شدم لباساش خیلی قشنگ بود چند تا رو برداشتم پرو کردم ازش نظر خواستم
ارسلان: ببینم
دیانا: یه لباس خوشگل تابستونی بود نازک بود یکم بدن نما بود اما خوب معلوم نمیشد منم تو خونه میپوشیدم
لایک هاش و کامنت هاش زیاد باشه دوباره پارت میدم💝
پارت ۱۷
دیانا: آروم صبحانه و خوردم رفتم لباسمو پوشیدم
ارسلان: توی حال بودم که از پله ها اومد پایین
دیانا: باهم رفتیم سوار ماشین شدیم تا پاساژ هیج حرفی نزدیم
ارسلان: رفتیم تو پاساژ که گفت
دیانا: میشه اون بریم لباس و بخریم
ارسلان: اصلا قراره برای تو خرید کنیم دیگه
دیانا: لبخند پر از ذوق زدم و وارد مغازه شدم لباساش خیلی قشنگ بود چند تا رو برداشتم پرو کردم ازش نظر خواستم
ارسلان: ببینم
دیانا: یه لباس خوشگل تابستونی بود نازک بود یکم بدن نما بود اما خوب معلوم نمیشد منم تو خونه میپوشیدم
لایک هاش و کامنت هاش زیاد باشه دوباره پارت میدم💝
- ۶.۲k
- ۰۳ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط