ࡃܢܚ݅ࡐ߳ ߊ ܥܼܢ̣ߊ ܝ ܨ:
ࡃܢܚ݅ࡐ߳ ߊܥܼܢ̣ߊܝܨ:
Part:16
𝒟𝒾𝒶𝓃𝒶
1سال بعد:
الان دقیقا یک سال گذشته
من اومدم ایران مهدیس محراب ازدواج کردن
سارا با یه نفر به اسم عباس رل زد
مهگلم ازاد کردم
باندم دادم به پسردایی هستی
هستی هم داره ترکیه زندگی میکنه
منم اومدم تهران مستقل شدم
پناه الان 5سالشه و در کنار من داره زندگی میکنه
کسی خبر دار نشده که پناه برای منو ارسلانه
پانیذ: دیانا قرار داد دیر میشه ها
پانیذ یکی از دوست های صمیمیم هست
که اومدم ایران خودش اشنا شدم
پناه رو دادم دست زهرا خانم
زهرا خانم پرستار پناه هست خیلی زنه خوبیه
-زهرا جان پناه رو ببر مهد
زهرا: چشم
رفتم اماده شدم «عکس هست»
رژلب مایع قرمز جیگری زدم
سایه قرمز
با رژگونه کانتور کانسیلر
اومم چه جونی شدم بودم من
بوسی تو ایینه برا خودم فرستادم
با بجها خداحافظی کردم رفتم سمت شرکت
شرکتم طراحی لباس هست امروز قرار بود با شرکت HS
معامله کنیم رفتم تو شرکت
اسماعیلی: خانم شرکت HSده دقیقه دیکه میرسن
-اوکی
رفتم توی اتاق داشتم طرح هارو چک میکردم
که در زده شد
اسماعیلی: خانم شرکت HS اومدن
-باشه راهنمایشون کنید سمت اتاق جلسه من الان نیام
اسماعیلی: چشم
رفت منم تو ایینه به خودم نگاه کردم
رژلبمو ترمیم کردم
موهامم که رنگ بود مرتب کردم
شال سرم کردم رفتم سمت اتاق در زدم وارد
شدم.
باکسی دیدم
پشمام ریخت
ارسلان، محمد، نیکا
خیلی سرد وارد شدم
-سلام، دیانا رحیمی هستم، 22ساله
𝓐𝓻𝓼𝓵𝓪𝓷: سلام ارسلان کاشی هستم 25ساله مدیر شرکتHS
-خب میتونم طرح هاتونو ببینم
نیکا: بله بفرمایید
محمد: شما هم طرح هاتونو بدید
-پانیذ طرح هارو ببر براشون
طرح هارو داد
𝓐𝓻𝓼𝓵𝓪𝓷: طرح هاشما عالی هستن
-و همچنین
اخه این کی فقط کرد بیاد ایران مرتیمه پفیوز
غزمیت
پانیذ دم گوشم گفت: این بود اقای کاشی
-اره
پانیذ: چقدر جونه اون کناریش
-کوفت زهر مار الاغ
پانیذ: عاشق شدم رف
اینم پارت آخر شب بچهها من دارم میرم مسافرت ممکنه نباشم پس اگه پارت نذاشتم بدونید که رفتم مسافرت ولی پارت براتون اگه بتونم آماده میکنم
Part:16
𝒟𝒾𝒶𝓃𝒶
1سال بعد:
الان دقیقا یک سال گذشته
من اومدم ایران مهدیس محراب ازدواج کردن
سارا با یه نفر به اسم عباس رل زد
مهگلم ازاد کردم
باندم دادم به پسردایی هستی
هستی هم داره ترکیه زندگی میکنه
منم اومدم تهران مستقل شدم
پناه الان 5سالشه و در کنار من داره زندگی میکنه
کسی خبر دار نشده که پناه برای منو ارسلانه
پانیذ: دیانا قرار داد دیر میشه ها
پانیذ یکی از دوست های صمیمیم هست
که اومدم ایران خودش اشنا شدم
پناه رو دادم دست زهرا خانم
زهرا خانم پرستار پناه هست خیلی زنه خوبیه
-زهرا جان پناه رو ببر مهد
زهرا: چشم
رفتم اماده شدم «عکس هست»
رژلب مایع قرمز جیگری زدم
سایه قرمز
با رژگونه کانتور کانسیلر
اومم چه جونی شدم بودم من
بوسی تو ایینه برا خودم فرستادم
با بجها خداحافظی کردم رفتم سمت شرکت
شرکتم طراحی لباس هست امروز قرار بود با شرکت HS
معامله کنیم رفتم تو شرکت
اسماعیلی: خانم شرکت HSده دقیقه دیکه میرسن
-اوکی
رفتم توی اتاق داشتم طرح هارو چک میکردم
که در زده شد
اسماعیلی: خانم شرکت HS اومدن
-باشه راهنمایشون کنید سمت اتاق جلسه من الان نیام
اسماعیلی: چشم
رفت منم تو ایینه به خودم نگاه کردم
رژلبمو ترمیم کردم
موهامم که رنگ بود مرتب کردم
شال سرم کردم رفتم سمت اتاق در زدم وارد
شدم.
باکسی دیدم
پشمام ریخت
ارسلان، محمد، نیکا
خیلی سرد وارد شدم
-سلام، دیانا رحیمی هستم، 22ساله
𝓐𝓻𝓼𝓵𝓪𝓷: سلام ارسلان کاشی هستم 25ساله مدیر شرکتHS
-خب میتونم طرح هاتونو ببینم
نیکا: بله بفرمایید
محمد: شما هم طرح هاتونو بدید
-پانیذ طرح هارو ببر براشون
طرح هارو داد
𝓐𝓻𝓼𝓵𝓪𝓷: طرح هاشما عالی هستن
-و همچنین
اخه این کی فقط کرد بیاد ایران مرتیمه پفیوز
غزمیت
پانیذ دم گوشم گفت: این بود اقای کاشی
-اره
پانیذ: چقدر جونه اون کناریش
-کوفت زهر مار الاغ
پانیذ: عاشق شدم رف
اینم پارت آخر شب بچهها من دارم میرم مسافرت ممکنه نباشم پس اگه پارت نذاشتم بدونید که رفتم مسافرت ولی پارت براتون اگه بتونم آماده میکنم
۵.۱k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.