پارت چهار فصل ۲ زندگی جونگمه
پارت چهار فصل ۲ زندگی جونگمه
یونجو:یعنی چی😰
-کوک شروع کرد به اشک ريختن
کوک:هروقت میگی چرا باید فقط من تو این خوانواده زجر بکشم یه لبخند کوچولو تأسف بار کنار لبش گل میکنه
یونجو:بابا!
کوک:هیم
یونجو:میشه کامل بگی چه اتفاقاتی براتون اوفتاده بود
-کوک کل اتفاقاتی که واسه خودش و جونگمه اوفتاده بود رو به یونجو گفت
یونجو یه عالمه گریه کرد
کوک اشکای یونجو رو پاک کرد و بغلش کرد و یونجو رفت خوابید
کوک رفت اوتاق دید جونگمه خوابیده
رفتنشستروزمین(رو به روی جونگمه)سرش رو گذاشت روتخت و فقط به جونگمه نگاه کرد
کوک بعد از چند ساعت چشاش رو بست و خوابش برد
صبح جونگمه پاشد دید صورت کوک رو به روی صورتشه
جونگمه:کوک!
-کوک آروم آروم چشاش رو باز کرد
جونگمه:چرا اینجوری خوابیدی؟
کوک با صدای لرزون گفت:حواسم نبود ببخشید
جونگمه:حالت خوبه؟
کوک:آره
جونگمه:چیشده
کوک:هیچی
جونگمه:بگو 🥺
کوک جونگه رو بغل کرد و گفت:میگم هیچی نشده.
گونگ بدو بدو اومد درو باز کرد و گفت:یونجو تو اوتاقش نیست😳
-کوک و جونگمه با تعجب پاشدن رفتن اوتاق یونجو رو نگاه کردن
کوک به یونجو زنگ زد
یونجو:الو!
کوک:الو یونجویا!
یونجو:بله؟
کوک:کجایی؟
یونجو:خونه جه کانگینا
کوک:بله😳
یونجو:جه کانگ زنگ زد و گفت خونه تنهاست و کسی نیست باهاش صبحانه بخوره منم گفتم گناه داره اومدم
کوک:تو خیلی بیجا کردی
-جونگمه تلفن رو از دست کوک گرفت و خودش صحبت کرد
جونگمه:یونجو چرا رفتی اونجا
یونجو:گفتم دیگه
جونگمه:اشکال نداره ولی دیگه بی اجازه جایی نرو
کوک:یعنی چی بگو بیاد خونه😤
-جونگمه خداحافظی کرد و تلفن رو قطع کرد
جونگمه:کوک!
کوک:هیم
جونگمه:چیکارشون داری
کوک:یعنی چی خب دخترمه نمیتونم بزارم همینجوری با پسرا دوست شه
جونگمه:حالت خوش نیستا،اونی که یونجو الان پیششه جه کانگ پسره اوهان و تهیونگ بفهم غریبه نیست
کوک:خب به هرحال نباید زیاد پیش هم باشن
یونجو:یعنی چی😰
-کوک شروع کرد به اشک ريختن
کوک:هروقت میگی چرا باید فقط من تو این خوانواده زجر بکشم یه لبخند کوچولو تأسف بار کنار لبش گل میکنه
یونجو:بابا!
کوک:هیم
یونجو:میشه کامل بگی چه اتفاقاتی براتون اوفتاده بود
-کوک کل اتفاقاتی که واسه خودش و جونگمه اوفتاده بود رو به یونجو گفت
یونجو یه عالمه گریه کرد
کوک اشکای یونجو رو پاک کرد و بغلش کرد و یونجو رفت خوابید
کوک رفت اوتاق دید جونگمه خوابیده
رفتنشستروزمین(رو به روی جونگمه)سرش رو گذاشت روتخت و فقط به جونگمه نگاه کرد
کوک بعد از چند ساعت چشاش رو بست و خوابش برد
صبح جونگمه پاشد دید صورت کوک رو به روی صورتشه
جونگمه:کوک!
-کوک آروم آروم چشاش رو باز کرد
جونگمه:چرا اینجوری خوابیدی؟
کوک با صدای لرزون گفت:حواسم نبود ببخشید
جونگمه:حالت خوبه؟
کوک:آره
جونگمه:چیشده
کوک:هیچی
جونگمه:بگو 🥺
کوک جونگه رو بغل کرد و گفت:میگم هیچی نشده.
گونگ بدو بدو اومد درو باز کرد و گفت:یونجو تو اوتاقش نیست😳
-کوک و جونگمه با تعجب پاشدن رفتن اوتاق یونجو رو نگاه کردن
کوک به یونجو زنگ زد
یونجو:الو!
کوک:الو یونجویا!
یونجو:بله؟
کوک:کجایی؟
یونجو:خونه جه کانگینا
کوک:بله😳
یونجو:جه کانگ زنگ زد و گفت خونه تنهاست و کسی نیست باهاش صبحانه بخوره منم گفتم گناه داره اومدم
کوک:تو خیلی بیجا کردی
-جونگمه تلفن رو از دست کوک گرفت و خودش صحبت کرد
جونگمه:یونجو چرا رفتی اونجا
یونجو:گفتم دیگه
جونگمه:اشکال نداره ولی دیگه بی اجازه جایی نرو
کوک:یعنی چی بگو بیاد خونه😤
-جونگمه خداحافظی کرد و تلفن رو قطع کرد
جونگمه:کوک!
کوک:هیم
جونگمه:چیکارشون داری
کوک:یعنی چی خب دخترمه نمیتونم بزارم همینجوری با پسرا دوست شه
جونگمه:حالت خوش نیستا،اونی که یونجو الان پیششه جه کانگ پسره اوهان و تهیونگ بفهم غریبه نیست
کوک:خب به هرحال نباید زیاد پیش هم باشن
۱۳.۳k
۳۰ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.