پارت ۳ فصل دو زندگی جونگمه
پارت ۳ فصل دو زندگی جونگمه
تهیونگ بهکوک زنگ زد و گفت:جه کانگ و یونجو همه چیز رو میدونن
کوک:وای من خودم به یونجو گفتم ولی چرا به جه کانگ گفته😫
جونگمه:چه غلطی کردی😳
کوک گوشی رو قطع کرد و خیلی جدی گفت:یه یونجو همه چیرو گفتم
جونگمه یدونه زد دم گوش کوک و رفت سوار ماشین شد و رفت
گونگ به کوک گفت:چیزی هست که من نمیدونم
کوک دستاش رو گذاشت روسرش و باحالت😫گفت:بازم شروع شد
گونگ همینجوری🤨مونده بود
چند ساعت گذشت جونگمه نیومد خونه
کوک هی به جونگمه زنگ میزد ولی جواب نمیداد
کوک زنگ زد از تهیونگ پرسید ولی تهیونگ هم خبری از جونگمه نداشت
یونجو اومد خونه
تادر رو باز کرد گونگ دوید سمتش گفت :اعصاب بابا خط خطی برو میزنه لشت میفته زمین
از پشتش کوک اومد گفت:یونجو😮💨چرا رفتی به جه کانگ گفتی😫
یونجو:خب،مگه چی شده
کوک:هیچی مامانت باز گذاشت رفت
یونجو دهنش باز مونده بود
گونگ:میشه یکی به من بگه چیشده
کوک:دیگه آدم و عالم خبردار شدن یونجو خواستی به گونگ هم بگو
یونجو به گونگ همه چیرو گفت
گونگ اینجوری 😳مونده بود
گونگ:وای،مامان چجوری زندس،من جاش بودم الان اسکلتمم زیر قبر نبود
کوک نشسته بود رو مبل زانو هاش رو بغل کرده بود با حالت😕داشت تلوزیون نگاه میکرد
گونگ:بابا
کوک:هیم
گونگ:مامان باز نره خودکشی کنه
کوک با حالت😳به گونگ نگاه کرد
یونجو:وای،شما دیگه دارید مسئله رو خیلی بزرگ میکنید
کوک:الان چیکار کنم😫
یونجو:اون خونه هه بود میگفتی مامان رو دیوار کمدش حرف دلش رو مینوشت
کوک:خب
یونجو:الان اونجا کی زندگی میکنه
کوک:هیچکس جونگمه اونجارو واسه خودش نگه داشته
یونجو:خب چرا یه سر به اونجا نمیزنی
کوک:خب پاشو آماده شو باهم بریم
گونگ:منم میام
کوک:بیا
کوک و یونجو و گونگ رفتن خونه قبلیه جونگمه
کوک رمز در رو زد در باز شد رفتن داخل
کوک یه لبخند زد
یونجو دم گوش گونگ گفت:نچ نچ نچ بابارو نگاه کن معلوم نیست چه خاطره هایی از این خونه داره
در همون حال جونگمه در اوتاق رو باز کرد اومد بیرون
چشاش چون از خواب بیدار شده بود هنوز بسته بود
رفت یه لیوان آب ریخت خورد
کوک خندش گرفت
جونگمه داشت میرفت اوتاق خورد به کوک چشاشو باز کرد دید کوک جلوش داره میخنده
تهیونگ بهکوک زنگ زد و گفت:جه کانگ و یونجو همه چیز رو میدونن
کوک:وای من خودم به یونجو گفتم ولی چرا به جه کانگ گفته😫
جونگمه:چه غلطی کردی😳
کوک گوشی رو قطع کرد و خیلی جدی گفت:یه یونجو همه چیرو گفتم
جونگمه یدونه زد دم گوش کوک و رفت سوار ماشین شد و رفت
گونگ به کوک گفت:چیزی هست که من نمیدونم
کوک دستاش رو گذاشت روسرش و باحالت😫گفت:بازم شروع شد
گونگ همینجوری🤨مونده بود
چند ساعت گذشت جونگمه نیومد خونه
کوک هی به جونگمه زنگ میزد ولی جواب نمیداد
کوک زنگ زد از تهیونگ پرسید ولی تهیونگ هم خبری از جونگمه نداشت
یونجو اومد خونه
تادر رو باز کرد گونگ دوید سمتش گفت :اعصاب بابا خط خطی برو میزنه لشت میفته زمین
از پشتش کوک اومد گفت:یونجو😮💨چرا رفتی به جه کانگ گفتی😫
یونجو:خب،مگه چی شده
کوک:هیچی مامانت باز گذاشت رفت
یونجو دهنش باز مونده بود
گونگ:میشه یکی به من بگه چیشده
کوک:دیگه آدم و عالم خبردار شدن یونجو خواستی به گونگ هم بگو
یونجو به گونگ همه چیرو گفت
گونگ اینجوری 😳مونده بود
گونگ:وای،مامان چجوری زندس،من جاش بودم الان اسکلتمم زیر قبر نبود
کوک نشسته بود رو مبل زانو هاش رو بغل کرده بود با حالت😕داشت تلوزیون نگاه میکرد
گونگ:بابا
کوک:هیم
گونگ:مامان باز نره خودکشی کنه
کوک با حالت😳به گونگ نگاه کرد
یونجو:وای،شما دیگه دارید مسئله رو خیلی بزرگ میکنید
کوک:الان چیکار کنم😫
یونجو:اون خونه هه بود میگفتی مامان رو دیوار کمدش حرف دلش رو مینوشت
کوک:خب
یونجو:الان اونجا کی زندگی میکنه
کوک:هیچکس جونگمه اونجارو واسه خودش نگه داشته
یونجو:خب چرا یه سر به اونجا نمیزنی
کوک:خب پاشو آماده شو باهم بریم
گونگ:منم میام
کوک:بیا
کوک و یونجو و گونگ رفتن خونه قبلیه جونگمه
کوک رمز در رو زد در باز شد رفتن داخل
کوک یه لبخند زد
یونجو دم گوش گونگ گفت:نچ نچ نچ بابارو نگاه کن معلوم نیست چه خاطره هایی از این خونه داره
در همون حال جونگمه در اوتاق رو باز کرد اومد بیرون
چشاش چون از خواب بیدار شده بود هنوز بسته بود
رفت یه لیوان آب ریخت خورد
کوک خندش گرفت
جونگمه داشت میرفت اوتاق خورد به کوک چشاشو باز کرد دید کوک جلوش داره میخنده
۱۰.۷k
۰۲ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.