پارت چهار فصل ۲زندگی جونگمه
پارت چهار فصل ۲زندگی جونگمه
جونگمه:تو اینجا چیکار میکنی
کوک:چرا یهو گذاشتی رفتی
جونگمه:چون دهن تو یه زره کیپ نیست
کوک:خودتم میدونی به خاطر اینکه اوضاع خراب نشه گفتم
جونگمه:بیشتر خراب کردی
کوک:خراب!
گونگ اومد جونگمه رو بغل کرد و گفت:ببخشید مامان😭خیلی اذیتت کردم
جونگمه:مگه به تو هم گفتن
گونگ:هیم😭
جونگمه به کوک با عصبانیت نگاه کردو گفت:فقط برو
کوک:فقط به خاطر یه حرف؟
جونگمه:همین یه حرف شاید منو بدبخت کنه
کوک:نمیکنه خیالت تخت
جونگمه:الان گفتی مثلا چیشد؟
کوک رفت جلو جونگمه رو بوسید
یونجو زود جلوی صورت گونگ رو با این😳حالت گرفت و از دست گونگ گرفت رفتن بیرون
گونگ:وای،بابا خل شده
یونجو:ایییی چه حال به هم زن بود
گونگ:فکر کنم اصلا حواسشون به ما نبود
یونجو:حواسشون نه حواسش،مامان همینجوری وایساده بود بابا یهو بوسش کرد
گونگ پاشد رفت داخل
رفت دید جونگمه نشسته سرش رو گذاشته رو میز داره گریه میکنه و کوک نشسته پیشش و هی میگه اشکال نداره اونا دیگه تموم شده رفته
گونگ:مامان😧چیشده
جونگمه:گونگ میشه با یونجو برید خونه
گونگ اومد نشست پیش جونگمه و گفت:حالا که ما دیگه همه چیرو میدونیم بگو چرا گریه میکنی
یونجو زود اومد تو گفت:گونگ واسه چی سرخود اومدی تو
یونجو دید جونگمه و کوک و گونگ نشستن پیش هم و جونگمه داره گریه میکنه
یونجو هم رفت با حالت🤨نشست پیششون
جونگمه:یه عالمه خاطره بد از این خونه دارم
کوک:خیلی خاطره های خوب هم هست
جونگمه:وای فقط اونموقعی که گفته بودن تو مردی و از خواب پاشدم دیدم بغلم کردی حس بهشت روداشت🥲
کوک:مگه میشه تورو تنها بزارم و برم
یونجو:مامان ما هنوز اینجاییما
جونگمه:خب برید خونه
گونگ:نه خیر من یه عالمه سوال دارم
جونگمه:بفرمایید
گونگ:مامان چجوری زنده موندی؟
جونگمه:اوهان کم بود اینم اضافه شد😫
یونجو:گونگ خفه شو پاشو بریم
گونگ:خودت خفه شو،بابا ببین این کرم ریخت
کوک:تورو خدا کم بحث کنید
یونجو و گونگ رفتن خونه
کوک:واسه چی اومدی اینجا
جونگمه:دلم تنگ شده بود
کوک جونگمه رو بغل کرد و گفت:شبیه قبلا قهر میکنی😕
جونگمه:یادته وقتی فراموشی گرفته بودی گفتی بمیرم نه بهت ربطی داره نه واست مهمه،الان چرا اومدی دنبالم؟
کوک:اونموقع فکر می کردم دروغ میگی😔
جونگمه:باید لیوان رو سمتم پرت میگردی؟
جونگمه:تو اینجا چیکار میکنی
کوک:چرا یهو گذاشتی رفتی
جونگمه:چون دهن تو یه زره کیپ نیست
کوک:خودتم میدونی به خاطر اینکه اوضاع خراب نشه گفتم
جونگمه:بیشتر خراب کردی
کوک:خراب!
گونگ اومد جونگمه رو بغل کرد و گفت:ببخشید مامان😭خیلی اذیتت کردم
جونگمه:مگه به تو هم گفتن
گونگ:هیم😭
جونگمه به کوک با عصبانیت نگاه کردو گفت:فقط برو
کوک:فقط به خاطر یه حرف؟
جونگمه:همین یه حرف شاید منو بدبخت کنه
کوک:نمیکنه خیالت تخت
جونگمه:الان گفتی مثلا چیشد؟
کوک رفت جلو جونگمه رو بوسید
یونجو زود جلوی صورت گونگ رو با این😳حالت گرفت و از دست گونگ گرفت رفتن بیرون
گونگ:وای،بابا خل شده
یونجو:ایییی چه حال به هم زن بود
گونگ:فکر کنم اصلا حواسشون به ما نبود
یونجو:حواسشون نه حواسش،مامان همینجوری وایساده بود بابا یهو بوسش کرد
گونگ پاشد رفت داخل
رفت دید جونگمه نشسته سرش رو گذاشته رو میز داره گریه میکنه و کوک نشسته پیشش و هی میگه اشکال نداره اونا دیگه تموم شده رفته
گونگ:مامان😧چیشده
جونگمه:گونگ میشه با یونجو برید خونه
گونگ اومد نشست پیش جونگمه و گفت:حالا که ما دیگه همه چیرو میدونیم بگو چرا گریه میکنی
یونجو زود اومد تو گفت:گونگ واسه چی سرخود اومدی تو
یونجو دید جونگمه و کوک و گونگ نشستن پیش هم و جونگمه داره گریه میکنه
یونجو هم رفت با حالت🤨نشست پیششون
جونگمه:یه عالمه خاطره بد از این خونه دارم
کوک:خیلی خاطره های خوب هم هست
جونگمه:وای فقط اونموقعی که گفته بودن تو مردی و از خواب پاشدم دیدم بغلم کردی حس بهشت روداشت🥲
کوک:مگه میشه تورو تنها بزارم و برم
یونجو:مامان ما هنوز اینجاییما
جونگمه:خب برید خونه
گونگ:نه خیر من یه عالمه سوال دارم
جونگمه:بفرمایید
گونگ:مامان چجوری زنده موندی؟
جونگمه:اوهان کم بود اینم اضافه شد😫
یونجو:گونگ خفه شو پاشو بریم
گونگ:خودت خفه شو،بابا ببین این کرم ریخت
کوک:تورو خدا کم بحث کنید
یونجو و گونگ رفتن خونه
کوک:واسه چی اومدی اینجا
جونگمه:دلم تنگ شده بود
کوک جونگمه رو بغل کرد و گفت:شبیه قبلا قهر میکنی😕
جونگمه:یادته وقتی فراموشی گرفته بودی گفتی بمیرم نه بهت ربطی داره نه واست مهمه،الان چرا اومدی دنبالم؟
کوک:اونموقع فکر می کردم دروغ میگی😔
جونگمه:باید لیوان رو سمتم پرت میگردی؟
۱۳.۵k
۰۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.