پارت 63 زندگی جونگمه
پارت 63 زندگی جونگمه
کوک و جونگمه نشسته بودن داشتن اخبار رو نگاه کردن
تهیونگ یهو در رو باز کرد
دید جونگمه و کوک نشسن ریلکس دارن اخبار رو نگاه میکنن
تهیونگ:هواستون هست همه فهمیدن جونگمه زندس
کوک:آره
تهیونگ:مهم نیست؟
جونگمه پاشد اشک تو چشاش جمع شدوگفت:واسه چی مهم باشه وقتی کسی که به خاطرش این دروغ رو ساختیم مرده
کوک یهو از حال رفت ؛جونگمه یهو نگاه کرد و گفت:چیشدباز این چرا قش کرد😳
تهیونگ به دکتر زنگ زد اومد خونه جونگمه
دکتر گفت:باید ببریدش مغز و اعصاب من نمیدونم ولی حدس میزنم به خاطر فراموشی که گرفته بود مشکل ذهنی پیدا کرده
جونگمه:یعنی حالش بده😰
دکتر:اونجوری وخیم حالش بد نیست اگر دوره درمانی ببینه احتمالا خوب بشه
جونگمه:الان باید دوباره ببریمش بیمارستان یا خودش خوب میشه
دکتر:نه لازم نیست تا فردا بیدار میشه
تهیونگ از دکتر تشکر کردو تا دم در دکتر رو همراهی کرد
تهیونگ:ایکاش به جونگمه نمیگفتید چه خبره
دکتر:چرا
تهیونگ:جونگمه از وقتی اومده کره یه روز درمیون تو بیمارستانه😔
دکتر:ببخشید؛ آخه نمیدونستم چه خبره و اون خانوم خیلی کنجکاو بودن
تهیونگ:اشکال نداره؛ بفرماید
دکتر خداحافظي کرد و رفت
تهیونگ رفت دید جونگمه سرش رو گذاشته رو مبل و داره گریه میکنه
رفت دستش رو گذاشت رو کمر جونگمه و نوازش کرد
جونگمه به تهیونگ نگاه کرد وگفت:من چرا همیشه باعث درد سرم؛اگر اونروز سوار اون هواپیما نمیشدم کوک حافظه ش رو از دست نمیداد؛منیجر و اون دختره الان زنده بودن
کوک چند بار به خاطر اینکه من تیر خوردم عذاب نمیکشید😭
الان فقط میخوام بمیرم که بعد از این کسی عذاب نکشه؛فقط مایه ی دردسرم😭
تهیونگ جونگمه رو بغل کرد و گفت اگه تو بمیری من عذاب میکشم😥
جونگمه:همیشه وقتی درد دارم، تو بهم دلداری میدی و آرومم میکنی؛ممنون 🥲
کوک و جونگمه نشسته بودن داشتن اخبار رو نگاه کردن
تهیونگ یهو در رو باز کرد
دید جونگمه و کوک نشسن ریلکس دارن اخبار رو نگاه میکنن
تهیونگ:هواستون هست همه فهمیدن جونگمه زندس
کوک:آره
تهیونگ:مهم نیست؟
جونگمه پاشد اشک تو چشاش جمع شدوگفت:واسه چی مهم باشه وقتی کسی که به خاطرش این دروغ رو ساختیم مرده
کوک یهو از حال رفت ؛جونگمه یهو نگاه کرد و گفت:چیشدباز این چرا قش کرد😳
تهیونگ به دکتر زنگ زد اومد خونه جونگمه
دکتر گفت:باید ببریدش مغز و اعصاب من نمیدونم ولی حدس میزنم به خاطر فراموشی که گرفته بود مشکل ذهنی پیدا کرده
جونگمه:یعنی حالش بده😰
دکتر:اونجوری وخیم حالش بد نیست اگر دوره درمانی ببینه احتمالا خوب بشه
جونگمه:الان باید دوباره ببریمش بیمارستان یا خودش خوب میشه
دکتر:نه لازم نیست تا فردا بیدار میشه
تهیونگ از دکتر تشکر کردو تا دم در دکتر رو همراهی کرد
تهیونگ:ایکاش به جونگمه نمیگفتید چه خبره
دکتر:چرا
تهیونگ:جونگمه از وقتی اومده کره یه روز درمیون تو بیمارستانه😔
دکتر:ببخشید؛ آخه نمیدونستم چه خبره و اون خانوم خیلی کنجکاو بودن
تهیونگ:اشکال نداره؛ بفرماید
دکتر خداحافظي کرد و رفت
تهیونگ رفت دید جونگمه سرش رو گذاشته رو مبل و داره گریه میکنه
رفت دستش رو گذاشت رو کمر جونگمه و نوازش کرد
جونگمه به تهیونگ نگاه کرد وگفت:من چرا همیشه باعث درد سرم؛اگر اونروز سوار اون هواپیما نمیشدم کوک حافظه ش رو از دست نمیداد؛منیجر و اون دختره الان زنده بودن
کوک چند بار به خاطر اینکه من تیر خوردم عذاب نمیکشید😭
الان فقط میخوام بمیرم که بعد از این کسی عذاب نکشه؛فقط مایه ی دردسرم😭
تهیونگ جونگمه رو بغل کرد و گفت اگه تو بمیری من عذاب میکشم😥
جونگمه:همیشه وقتی درد دارم، تو بهم دلداری میدی و آرومم میکنی؛ممنون 🥲
۱۷.۵k
۱۵ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.