پارت 65 زندگی جونگمه
پارت 65 زندگی جونگمه
جونگمه پاشد داد زد:کوک!
کوک اهمیت نداد و رفت
شب از کمپانی اومد بیرون ؛دیدجونگمه دم در منتظرشه دوباره اهمیتی نداد و رفت
جونگمه از دستش کشید گفت:چرا اینجوری میکنی
کوک:من اسباب بازی تو نیستم هر وقت دلت بخواد من و ببوسی ؛هر وقت دلت خواست یه پسردیگه رو
جونگمه:ما فقط خواستیم از حرفت پشیمون شی
کوک:تو تهیون رو بوسیدی😠
جونگمه:اونمننبودم که تهیونگروبوسیداونبودکه من روبوسید و تهیونگ فقط میخواست بهمون کمک کنه🙁
کوک:اگه اینجوری میخواد کمک کنه بدونه بیشتر داره خراب میکنه
یکی از خبرنگاراجونگمه رو دید زنگ زد بقیه خبرنگارا اومدن
کوک داشت میرفت
خبرنگارا جمع شدن دور جونگمه
جونگمه توی جاهای تنگ حالش بد میشد
جونگمه نفس نفس میزد و میگفت:تورو خدا برید کنار. لطفا برید کنار .من .من سرم داره گیج میره
جونگمه از حال رفت
خبرنگارا یهو ساکت شدن
کوک تعجب کرد برگشت دید جونگمه از حال رفته
ترسید دوید سمت جونگمه
نشست رو زمین سر جونگمه رو گرفت تو دستش
دید جونگمه آروم آروم داره زمزمه میکنه :دارم خفه میشم،لطفابریدکنار،حالمخوبنیست،سرمدارهگیج میره
خبرنگارا داشتن عکس میگرفتن و همش نور میخورد تو صورت جونگمه
کوک جونگمه رو بغل برد تو ماشین
به خبرنگارا گفت:شماها اگه یه آدم جلوتون جون بده وایمیستید فقط نگاه میکنید😡
کوک جونگمه رو برد خونه
وقتی جونگمه رو گذاشت رو تخت جونگمه صورتش کبود شد و نفس نفس زد
کوک:جونگمه حالت خوبه!
جونگمه با چشمای بسته گفت:دارم .دارم خفهمیشم 😮💨
کوک دکمه یقه جونگمه رو باز کرد و بهش تنفس دهان به دهان داد
جونگمه حالش بهتر شد ولی حالش زیاد خوب نبود
جونگمه شروع کرد به اشک ریختن و فکر کرد کوک تهیونگه و با چشای بسته گفت:تهیونگ شی! کوک باورش نمیشه اون فقط یه نقشه بود.
کوک سر جونگمه رو نوازش کرد و گفت:باورش شده نگران نباش
جونگمه پاشد داد زد:کوک!
کوک اهمیت نداد و رفت
شب از کمپانی اومد بیرون ؛دیدجونگمه دم در منتظرشه دوباره اهمیتی نداد و رفت
جونگمه از دستش کشید گفت:چرا اینجوری میکنی
کوک:من اسباب بازی تو نیستم هر وقت دلت بخواد من و ببوسی ؛هر وقت دلت خواست یه پسردیگه رو
جونگمه:ما فقط خواستیم از حرفت پشیمون شی
کوک:تو تهیون رو بوسیدی😠
جونگمه:اونمننبودم که تهیونگروبوسیداونبودکه من روبوسید و تهیونگ فقط میخواست بهمون کمک کنه🙁
کوک:اگه اینجوری میخواد کمک کنه بدونه بیشتر داره خراب میکنه
یکی از خبرنگاراجونگمه رو دید زنگ زد بقیه خبرنگارا اومدن
کوک داشت میرفت
خبرنگارا جمع شدن دور جونگمه
جونگمه توی جاهای تنگ حالش بد میشد
جونگمه نفس نفس میزد و میگفت:تورو خدا برید کنار. لطفا برید کنار .من .من سرم داره گیج میره
جونگمه از حال رفت
خبرنگارا یهو ساکت شدن
کوک تعجب کرد برگشت دید جونگمه از حال رفته
ترسید دوید سمت جونگمه
نشست رو زمین سر جونگمه رو گرفت تو دستش
دید جونگمه آروم آروم داره زمزمه میکنه :دارم خفه میشم،لطفابریدکنار،حالمخوبنیست،سرمدارهگیج میره
خبرنگارا داشتن عکس میگرفتن و همش نور میخورد تو صورت جونگمه
کوک جونگمه رو بغل برد تو ماشین
به خبرنگارا گفت:شماها اگه یه آدم جلوتون جون بده وایمیستید فقط نگاه میکنید😡
کوک جونگمه رو برد خونه
وقتی جونگمه رو گذاشت رو تخت جونگمه صورتش کبود شد و نفس نفس زد
کوک:جونگمه حالت خوبه!
جونگمه با چشمای بسته گفت:دارم .دارم خفهمیشم 😮💨
کوک دکمه یقه جونگمه رو باز کرد و بهش تنفس دهان به دهان داد
جونگمه حالش بهتر شد ولی حالش زیاد خوب نبود
جونگمه شروع کرد به اشک ریختن و فکر کرد کوک تهیونگه و با چشای بسته گفت:تهیونگ شی! کوک باورش نمیشه اون فقط یه نقشه بود.
کوک سر جونگمه رو نوازش کرد و گفت:باورش شده نگران نباش
۱۷.۴k
۱۵ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.