زن زیبا از من پرسید دوست داری چطور دوست داشته شوی

زن زیبا از من پرسید دوست داری چطور دوست داشته شوی ؟

زن زیبا فرض کرده بود من دوست دارم دوست داشته شوم ، زن زیبا خوشبین بود ...

دلم خواست بازی را ادامه بدهم‌ ، بالاخره همبازی آدم‌های زیبا بودن همیشه نصیب ما بچه‌های معمولی نمی‌شود ...

گفتم کم اما واقعی . بدون ایجاد وابستگی .
اما اگر می‌خواستم واقعیت را بگویم ، که باید می‌خواستم ، درستش این بود که بگویم می‌خواهم دوست داشته نشوم .

باید می‌گفتم از انسان نومید و از خودم بیزارم ...

باید می‌گفتم هر سلام تازه‌ای برایم ناخوشایند است زیرا بدبختانه دارم همزمان لحظه‌ی وداع تلخ را هم می‌بینم ...

باید می‌گفتم من از سیرک روابط عاطفی استعفا داده‌ام و حالا دیگر فقط پیرمرد بلیت‌ فروش توی دکه‌ام ، بدون شوقی برای دیدن برنامه‌های سیرک ...

همه‌چیز اطرافم صرفا تعدادی معامله است . معاملات اقتصادی ، عاطفی ...

تو قلبت را و بدنت را و آزادیت را می‌دهی و در ازایش قلبش را و بدنش را و آزادیش را و حمایتش را می‌گیری ...

بعد هردو در عکسهای دونفره لبخند می‌زنید و اگر کسی به چشم‌ ها نگاه کند انزجار قلبتان را خواهددید ...

تراپیستم معتقد است من بدبینم دوستانم هم همین‌طور ، لابد هستم .
اما این را پذیرفته‌ام که قرار است صرفا قصه‌گوی عشق باشم نه تجربه‌کننده‌اش ...

پذیرفته‌ام بقیه‌اش هم مثل این هزارسال گذشته است ...

دور ایستادن و در برکه‌های موقت لذت ، رنج تنهایی مدام را موقتا فراموش کردن ...

زن زیبا نمی‌داند چقدر برای دیدن لبخندش خسته‌ام ...

پرسیدی دوست دارم چطور دوست داشته شوم؟
عزیزم دوست دارم نامرئی باشم و دوست دارم مثل باد دور تنت بپیچم و بعد با بیشترین سرعت ممکن دور شوم ، بدون این که بدنت مرا به یاد بسپارد ...
دیدگاه ها (۵)

دردی که نمی‌کُشد ، فرسوده‌ات می‌کند ...لبی که نمی‌بوسی ...کم...

رابطه‌ی سالم انسانی احتمالا تمامش همین است :یادگرفتنِ هُنرِ...

احتمالا بدنم را برای تو آفریدند .برای زخمی که تو بودی و پیش ...

تو ابر سپید کوچکی بودی. از آسمان عبور کردی و اجازه دادی تماش...

دستش رو قلبم بود.هر وقت می فهمید حالم‌ خوش نیست، همین کار رو...

_درخت باشم ... یک‌ گوشه ی این دنیای بزرگ افتاده باشم تنهای ت...

پرسیدم: «چند تا منو دوست نداری؟»روی یک تکه از نیمرو، نمک پاش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط