رمان مرگ زندگی پارت
رمان مرگ زندگی پارت ¹¹⁶
اگر الان از این مراسم فرار نکنم ، باید امشب را در تخت از دست پادشاه فرار کنم.(که مسلماً موفق نمیشوم)
زمان یکه به پایین پله ها رسیدیم ، همه ی خدمتکاران و نوآ در گوشه ای از سالن رفتند و آنجا ایستادند
مردی در پایین پله ها منتظر من ایستاده بود. فکر میکنم پدرم یعنی پادشاه فرانسه باشه.
بازویش را که در پشت کمرش گذاشته بود را گرفتم.
درحال راه رفتن در فرش قرمز قدیمی فقط در فکر بودم...که مغزم به کار افتادو یک ایده پیدا کردم، فقط امیدوارم جواب دهد
همانطور که به طرف شاهزاده قدم بر میداشتیم ، بالاخره رسیدیم.پادشاه دستم را ول کرد و من به سمت عاقد و شاهزاده رفتم
عاقد شروع به حرف زدن کرد ؛ 'خب شروع میکنیم...ما امروز اینجاییم که..."
《آخخخ!》
درحالی که داد خیلی بلندی کشیدم و خودم را به زمین زدم
اگر الان از این مراسم فرار نکنم ، باید امشب را در تخت از دست پادشاه فرار کنم.(که مسلماً موفق نمیشوم)
زمان یکه به پایین پله ها رسیدیم ، همه ی خدمتکاران و نوآ در گوشه ای از سالن رفتند و آنجا ایستادند
مردی در پایین پله ها منتظر من ایستاده بود. فکر میکنم پدرم یعنی پادشاه فرانسه باشه.
بازویش را که در پشت کمرش گذاشته بود را گرفتم.
درحال راه رفتن در فرش قرمز قدیمی فقط در فکر بودم...که مغزم به کار افتادو یک ایده پیدا کردم، فقط امیدوارم جواب دهد
همانطور که به طرف شاهزاده قدم بر میداشتیم ، بالاخره رسیدیم.پادشاه دستم را ول کرد و من به سمت عاقد و شاهزاده رفتم
عاقد شروع به حرف زدن کرد ؛ 'خب شروع میکنیم...ما امروز اینجاییم که..."
《آخخخ!》
درحالی که داد خیلی بلندی کشیدم و خودم را به زمین زدم
- ۴.۲k
- ۰۲ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط