فیک کوک
فیک کوک
عشق تدریجی
پارت 51
کوک_و اگه تو بخوای دیگه مال من نباشی باید بمیری البته که من جنازتم به کسی نمیدم
با لجبازی و تخسی مثل بچه های 6 ساله گفتم:
_هوییییی من مال خودمم از خودرازی مثلا فکر میکنی چه ولم کن اه ولم کن
همینطور من خودمو ج...نه یعنی تلاش میکردم که از زیر دستش بیام پایین ایشون داشت میخندید هر هر با نگاه غضبناک بهش خیره شدم که اونم بهم خیره شد و با لبخند ملیییییییییییییییح بهم خیره بود که یهوووووووو
راننده زد رو ترمز از اونجایی که موقعی که خدا داشته شانس میداده من دستشویی بودم ماشین یک ون مشکی بود که جای خالی برای پا زیاد داشت خیلی زیاد و من جرررررررررررر پرت شدم پایین و سرم خورد تو دستگیره در بعله!!!!
کلا یه لحظه مادر مادربزرگ خدا بیامرزمو دیدم که داره بهم میگه:
_ا.ت ا.ت بیا بیاپیش من صفا کن با حوری ها
و قشنگ چشام چپ میزد اعزرائیلم که دست به کمر وایستاده بود میگف من حوصله ندارم بیا دوقدمه خودت بیا
کوکم که نگم بچه دل درد شد چنان قهقه میزد که یع لحظه راننده برگشت نگاه کرد و از نگاهشم میشد خوند که:
(بیا دیدی دیدی گفتم این ارباب ما رد داده)
ا.ت_آخخخخخخخخخخخخ
دستمو گذاشتم رو ابروم که خورده بود که دستگیره بکلحظه یاد اهنگ (اووووووووج میگرفتم به سمت تو) افتادم الان دقیقا اوووووووج گرفته بودم به سمت دستگیره در
دیگه کوک از بس خندیده بود رنگش از گلبهی به صورتی از صورتی به نارنجی از نارنجی قرمز از قرمز به زرشکی و از زرشکی به بنفش رفت
هعییییییییی ملت رل و شوعر دارن ماعم داریم درد و مرض هنوز اون پایین بودم که کوک اشکاشو پاک کرد و دستمو گرفت و منو بلند کرد نشوند رو پاهاش البته که کلی مشت و لگد و نیشگون گرفتم که نخنده و منو رو پاش نزاره ولی اخرم گزاشت اصلا قرار نبود که من با این چس کنم عههههههههههههههههه یادم اومد
اصلا چرا نمیرسیم کافه نکنه نکنه.........بعله جلوی یک عمارت سفید نگه داشت هعییییی برم بمیرم تو همین لحظه یاد اهنگ
(کاش تو این وضع نبینم حداقل اکسمو)
افتادم البته که باید بگم شوهر سابقم ولی خب من گیرش افتاده بودم میدونستم اگه خودم وارد خونه نشم با روش های دیگه ای منو میاره مثل مثل بچه خوب رفتم تو خونه و نشستم رو مبل و منتظر شدم بره تو اتاقش و برگرده بعد 5 مین اومد و نشست رو به روم و کلا یه 3 ساعتی درحال قانع کردن من بود که قضیه بورام چیه اخرشم گفتم زمان میخوام و اومدم تو خونه اگه میپرسین الان چیکار میکنم در حال حاضر دارم به زر زدن های آتانازو سودا گوش میکنم که کل قضیه بورامو گفتم نظراشونم خیلی با اختلاف هست که بدبخت سودا همش از اتاناز میخوره انقدر جیغ داد کردن که کلافه نفسمو بیرون دادم و یک جیغی کشیدم که کل نگهبانا اومدن داخل خونه و دوباره رفتن ..........
عشق تدریجی
پارت 51
کوک_و اگه تو بخوای دیگه مال من نباشی باید بمیری البته که من جنازتم به کسی نمیدم
با لجبازی و تخسی مثل بچه های 6 ساله گفتم:
_هوییییی من مال خودمم از خودرازی مثلا فکر میکنی چه ولم کن اه ولم کن
همینطور من خودمو ج...نه یعنی تلاش میکردم که از زیر دستش بیام پایین ایشون داشت میخندید هر هر با نگاه غضبناک بهش خیره شدم که اونم بهم خیره شد و با لبخند ملیییییییییییییییح بهم خیره بود که یهوووووووو
راننده زد رو ترمز از اونجایی که موقعی که خدا داشته شانس میداده من دستشویی بودم ماشین یک ون مشکی بود که جای خالی برای پا زیاد داشت خیلی زیاد و من جرررررررررررر پرت شدم پایین و سرم خورد تو دستگیره در بعله!!!!
کلا یه لحظه مادر مادربزرگ خدا بیامرزمو دیدم که داره بهم میگه:
_ا.ت ا.ت بیا بیاپیش من صفا کن با حوری ها
و قشنگ چشام چپ میزد اعزرائیلم که دست به کمر وایستاده بود میگف من حوصله ندارم بیا دوقدمه خودت بیا
کوکم که نگم بچه دل درد شد چنان قهقه میزد که یع لحظه راننده برگشت نگاه کرد و از نگاهشم میشد خوند که:
(بیا دیدی دیدی گفتم این ارباب ما رد داده)
ا.ت_آخخخخخخخخخخخخ
دستمو گذاشتم رو ابروم که خورده بود که دستگیره بکلحظه یاد اهنگ (اووووووووج میگرفتم به سمت تو) افتادم الان دقیقا اوووووووج گرفته بودم به سمت دستگیره در
دیگه کوک از بس خندیده بود رنگش از گلبهی به صورتی از صورتی به نارنجی از نارنجی قرمز از قرمز به زرشکی و از زرشکی به بنفش رفت
هعییییییییی ملت رل و شوعر دارن ماعم داریم درد و مرض هنوز اون پایین بودم که کوک اشکاشو پاک کرد و دستمو گرفت و منو بلند کرد نشوند رو پاهاش البته که کلی مشت و لگد و نیشگون گرفتم که نخنده و منو رو پاش نزاره ولی اخرم گزاشت اصلا قرار نبود که من با این چس کنم عههههههههههههههههه یادم اومد
اصلا چرا نمیرسیم کافه نکنه نکنه.........بعله جلوی یک عمارت سفید نگه داشت هعییییی برم بمیرم تو همین لحظه یاد اهنگ
(کاش تو این وضع نبینم حداقل اکسمو)
افتادم البته که باید بگم شوهر سابقم ولی خب من گیرش افتاده بودم میدونستم اگه خودم وارد خونه نشم با روش های دیگه ای منو میاره مثل مثل بچه خوب رفتم تو خونه و نشستم رو مبل و منتظر شدم بره تو اتاقش و برگرده بعد 5 مین اومد و نشست رو به روم و کلا یه 3 ساعتی درحال قانع کردن من بود که قضیه بورام چیه اخرشم گفتم زمان میخوام و اومدم تو خونه اگه میپرسین الان چیکار میکنم در حال حاضر دارم به زر زدن های آتانازو سودا گوش میکنم که کل قضیه بورامو گفتم نظراشونم خیلی با اختلاف هست که بدبخت سودا همش از اتاناز میخوره انقدر جیغ داد کردن که کلافه نفسمو بیرون دادم و یک جیغی کشیدم که کل نگهبانا اومدن داخل خونه و دوباره رفتن ..........
۹.۱k
۰۲ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.