Gentlemanshusband

#Gentlemans_husband
#season_Third
#part_291


جونگکوک خجالت زده دستی توی هوا تکون داد

_ پدر حالا لازم نبود اینارو بگیا

قهقهه همه بلند شد
رو به جونگکوک گفتم

+جونگکوکا تو که گفته بودی درسخون بودیااا چیشد پس!
_اره خب ولی...

مادر جون پرید وسط حرفش

+اره جون عمش همیشه از زیر درس در میرفت
باورت نمیشه ولی نمیدونم چطوری تونست خودشو به اینجا برسونه

دوباره شلیک خنده بینمون رد بدل شد
بعد نیم ساعت شر ور خندیدن همه سمت اتاقامون رفتیم
سمت کمد رفتم و از بین همون لباسایی که واسه اینجا گذاشته بودم یه دست لباس خواب رو همی طوسی رنگ پوشیدم و وارد دستشویی شدم
بعد زدن مسواک از دسشویی خارج شدم و سمت تخت رفتم
عجیب بود که هنوز خبری از جونگکوک نشده
سمت در رفتمو بازش کردم
چراغا خاموش بود و صدایی نمیومد
ولی تنها چراغ اتاق نامجون روشن بود

کنجکاو پاورچین پاورچین سمت اتاق نامجون رفتم
صدای قهقهه هردو به گوشم میخورد
اینا دارن چیکار میکنن؟؟؟
بیشتر گوشمو به در چسبوندم.. صداها واضح نبود..
دقیق زمانی که میخواستم برگردم اتاق خودمون، در باز شدو با کله جلوی دو جفت پا فرود اومدم
اخی گفتم و سرمو بلند کردم

نامجون و جونگکوک هردو دست به سیـ/نه با چشمایی شیطون نگاهم میکردن
یا اکثر پشم های نداشتم
سریع بلند شدم
نامجون سمتم اومد

_چه عجب فکر نمیکردم فال گوش هم وایسی!

دستی توی موهام کشیدم

+خب چیزه.. داشتین میخندیدین که منم کنجکاو شدم و اومد فالگوشی دیگه

جونگکوک گفت:

_خب از کجا ها شنیدی؟

برای اینکه سر دربیارم چی گفتن گفتم:

+ همرو شنیدم
_خب چی میگفتیم؟

نبابا انگار سفت تر ازین حرفا بودن

+همرو دیگه

خندید

_چرا دروغ میگی فسقلی!

نامجون پرید وسط حرفمون

250 لایک
دیدگاه ها (۱۱)

#Gentlemans_husband#season_Third#part_292+خب داداش، زن داداش...

#Gentlemans_husband#season_Third#part_293و بعد دوباره سرشو ع...

#Gentlemans_husband#season_Third#part_290به اینجا که رسید صد...

#Gentlemans_husband#season_Third#part_289_بهبه بهبه دستت در....

#Gentlemans_husband#Season_two#part_200_چیزی گفتی؟ هوفی کشید...

فرار من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط