کاور عوض شد
کاور عوض شد
..............................................
فیک کوک
عشق تدریجی
پارت18
ویو کوک
خوابم نمیومد پس در نتیجه رفتم سراغ کارا که یهو یادم اومد ا.ت که لباس عروس نگرفت فردا هم که عروسیه نمیشه لباس معمولی بپوشه رفتم و چندتا لباس عروس دیدم و بهترینش که به ا.ت میومد رو خریدمداشتم میرفتم دوباره سر کارم که یهو صدای رعدو برق اومد و...........
ویو ا.ت
من از رعد و برق میترسم عرق کرده بودم هم کابوس دیده بودم هم داشت رعدو برق میزد یهو به رعد برق بزرگ زد که کل عمارت پر نور شد جیغ بلندی زدم ویو کوکصدای جیغ ا.ت اومد فکر کردم چیزی شده بدو بدو از طبقه پایین اومدم طبقه بالا تو راهرو دنبال اتاق ا.ت بودم که.......
ویو ا.ت
خیلی ترسیده بود از اتاقم بدو بدو بیرون اومدم کوک رو که دیدم پریدم بغلش و پاهامو دورش حلقه کردم و چشمامو بستم مهم گردنش رو گرفته بودم.....ویو کوکاومد بغلم و محکم بغلم کرد هنگ کرده بودم اروم گرفتمش که نیوفته و سمت اتاقش بردم ازم جداشد وگفت
+واقعا ببخشید من از رعدوبرق میترسم
_نه نه اشکال نداره الان حالت خوبه
+اره خوبم از کنار تخت ش پارچ ابو برداشتم و تو لیوان اب ریختم و دادم دستش و یه قورت خورد
+ممنون بابت آبلبخندی زدم و از اتاق خارج شدم و تو اتاق خودم رفتم10 مین بعدویو کوکیهو در اتاق باز شد ا.ت بود_چیزی شده؟
+نه ولی میشه اینجا بخوابمخنده ای تو دلم کردم
_اره بیا اومد داخل و سمت کناپه رفت
_چرا رفتی اونجا؟
+ها؟؟....خوب اینجا بخوابم😑😑
_نه بیا تو روتخت بخواب من رو کاناپه میخوابم(خیلی جدی کلا هرچی حرف میزنن رسمی و جدی)
+باشویو ا.ترفتم سمت تخت و ملافه خاکستری رنگ رو روم انداختم و چشمامو بستم دیگه چیزی نفهمیدم.................
ادامه دارد........
..............................................
فیک کوک
عشق تدریجی
پارت18
ویو کوک
خوابم نمیومد پس در نتیجه رفتم سراغ کارا که یهو یادم اومد ا.ت که لباس عروس نگرفت فردا هم که عروسیه نمیشه لباس معمولی بپوشه رفتم و چندتا لباس عروس دیدم و بهترینش که به ا.ت میومد رو خریدمداشتم میرفتم دوباره سر کارم که یهو صدای رعدو برق اومد و...........
ویو ا.ت
من از رعد و برق میترسم عرق کرده بودم هم کابوس دیده بودم هم داشت رعدو برق میزد یهو به رعد برق بزرگ زد که کل عمارت پر نور شد جیغ بلندی زدم ویو کوکصدای جیغ ا.ت اومد فکر کردم چیزی شده بدو بدو از طبقه پایین اومدم طبقه بالا تو راهرو دنبال اتاق ا.ت بودم که.......
ویو ا.ت
خیلی ترسیده بود از اتاقم بدو بدو بیرون اومدم کوک رو که دیدم پریدم بغلش و پاهامو دورش حلقه کردم و چشمامو بستم مهم گردنش رو گرفته بودم.....ویو کوکاومد بغلم و محکم بغلم کرد هنگ کرده بودم اروم گرفتمش که نیوفته و سمت اتاقش بردم ازم جداشد وگفت
+واقعا ببخشید من از رعدوبرق میترسم
_نه نه اشکال نداره الان حالت خوبه
+اره خوبم از کنار تخت ش پارچ ابو برداشتم و تو لیوان اب ریختم و دادم دستش و یه قورت خورد
+ممنون بابت آبلبخندی زدم و از اتاق خارج شدم و تو اتاق خودم رفتم10 مین بعدویو کوکیهو در اتاق باز شد ا.ت بود_چیزی شده؟
+نه ولی میشه اینجا بخوابمخنده ای تو دلم کردم
_اره بیا اومد داخل و سمت کناپه رفت
_چرا رفتی اونجا؟
+ها؟؟....خوب اینجا بخوابم😑😑
_نه بیا تو روتخت بخواب من رو کاناپه میخوابم(خیلی جدی کلا هرچی حرف میزنن رسمی و جدی)
+باشویو ا.ترفتم سمت تخت و ملافه خاکستری رنگ رو روم انداختم و چشمامو بستم دیگه چیزی نفهمیدم.................
ادامه دارد........
۵.۳k
۰۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.