فیک کوک
فیک کوک
عشق تدریجی
پارت20
ویو کوک
داشت میومد سمتم که یهو صدای تیر اومد
رفتم جلوی ا.ت تا اگه انفاقی افتاد برای ا.ت نیوفته
ویو ا.ت
داشتم میرفتم که یهو صدای تیر اندازی اومد
و کوک اومد جلوم تعجب کرده بودم که چرا نجاتم میده
بدو بدو به جیمین زنگ زدم چون پشت عمارت بود افرادو زیاد کرد و سریع خودشو به ما رسوند
صدای اصلحه قطع شده بود و ترس ما بیشتر که یهو صدای بلندی تو حیاط عمارت پیچید اون.....اون... ..... نه ....نه امکان نداره که خودش باشه
بیا پایین
گولت نمیزنم
اون.....اون......هیونسو بود
اون هینسواینجا چیکار میکنه حتما فهمیده من ازدواج میکنم زده به سیم اخر
ای بابا حتی یه روزم بی شر نمیشه اوففففف
صداش واضح تر شد که با گریه میگف
×ولم کن عوضی ا.ت .....ا.ت صدامو میشنوی احمق من .....من عاشقت بودم چرااا....چراا اینکارو کردی من من دوست داشتم
(حقیقتا دلم برای نقش دوم خون میشه)
+اما....ا..اما .....من
زبونم گرفته بود دلم نمیخواست ناراحتش کنم اما من اون همیشه مثل برادرم میخواستمش
نه برای اینکه شوهرم باشه خیلی ناراحت بودم
×ا.ت چییی ....اما چیی. بگوو.....بگو توعم دوسم داری بگووو....دارم داد میزنم میگم عاشقتم .... بگو توعم بگو دوسم داری داد نزن اروم بگو تو گوشم بگو اما بگو دوستت دارم بگوووو ا.ت بگوو دارم میمیرم بگو(گریه شدید)
+من ....من دوست ندارم اما ...اما تو همیشه به عنوان یه دوست صمیمی همیشه تو قلبمی
×(افتاده زمین و داره زجه میزنه)
اون اون هرچی نباشه دوستم بود بدو بدو رفتم دم در و به داد زدن های کوک اهمیت ندادم و رفتم سمتش و بغلش کردنم اونم منو محکم بغل کرد
×میتونم هنوز.....هنوز دوستت باشم؟؟
+اره....میتونی
×من قول میدم احساسمو بکشمو دوستت بمونم
از بغلش در اومدم و اشکاشو پاک کردم
به آداماش اشاره کرد که برن عقب کمکش کردم بلند شه
×اوففففف عروسیتو بهم زدم گریه نکن ارایشت ریده شد
و اروم اشکامو پاک کرد
+اوفف تقصیر توعه دیگه برو اونور
من و اون همیشه اینطوری بودیم
خیلی وقتا که بهم اعتراف میکرد قهر بودیم اما رکورد بزرگترین قهرمون 1روز بود دوستای صمیمی بودیم نمیتونستم کاریش کنم بعد جین و جیمین اونم داداشمع چون باباهمون دشمن بودن مجبور به تظاهر بودیم ولی اون قول داد که احساسشو بکشه
با خنده بهم خیره بودیم که یهو باصدای کوک به خودمون اومدیم
_به خدا اصلا شما رو درک نمیکنم الان اومده بودی بکشی زنمو باز دارین میخندید
+×ما همینیم
_چه هماهنگ
داشتیم میخندیدم که یهو کوک دستمو گرفت و گفت
_بدو بدیم دیر میشه ......هیونسو توعم بیا به این ادرس **********برای عروسی
خدافظی کردیم و با کوک به سمت خونشون راه افتادیم
ادمه دارد..................
عشق تدریجی
پارت20
ویو کوک
داشت میومد سمتم که یهو صدای تیر اومد
رفتم جلوی ا.ت تا اگه انفاقی افتاد برای ا.ت نیوفته
ویو ا.ت
داشتم میرفتم که یهو صدای تیر اندازی اومد
و کوک اومد جلوم تعجب کرده بودم که چرا نجاتم میده
بدو بدو به جیمین زنگ زدم چون پشت عمارت بود افرادو زیاد کرد و سریع خودشو به ما رسوند
صدای اصلحه قطع شده بود و ترس ما بیشتر که یهو صدای بلندی تو حیاط عمارت پیچید اون.....اون... ..... نه ....نه امکان نداره که خودش باشه
بیا پایین
گولت نمیزنم
اون.....اون......هیونسو بود
اون هینسواینجا چیکار میکنه حتما فهمیده من ازدواج میکنم زده به سیم اخر
ای بابا حتی یه روزم بی شر نمیشه اوففففف
صداش واضح تر شد که با گریه میگف
×ولم کن عوضی ا.ت .....ا.ت صدامو میشنوی احمق من .....من عاشقت بودم چرااا....چراا اینکارو کردی من من دوست داشتم
(حقیقتا دلم برای نقش دوم خون میشه)
+اما....ا..اما .....من
زبونم گرفته بود دلم نمیخواست ناراحتش کنم اما من اون همیشه مثل برادرم میخواستمش
نه برای اینکه شوهرم باشه خیلی ناراحت بودم
×ا.ت چییی ....اما چیی. بگوو.....بگو توعم دوسم داری بگووو....دارم داد میزنم میگم عاشقتم .... بگو توعم بگو دوسم داری داد نزن اروم بگو تو گوشم بگو اما بگو دوستت دارم بگوووو ا.ت بگوو دارم میمیرم بگو(گریه شدید)
+من ....من دوست ندارم اما ...اما تو همیشه به عنوان یه دوست صمیمی همیشه تو قلبمی
×(افتاده زمین و داره زجه میزنه)
اون اون هرچی نباشه دوستم بود بدو بدو رفتم دم در و به داد زدن های کوک اهمیت ندادم و رفتم سمتش و بغلش کردنم اونم منو محکم بغل کرد
×میتونم هنوز.....هنوز دوستت باشم؟؟
+اره....میتونی
×من قول میدم احساسمو بکشمو دوستت بمونم
از بغلش در اومدم و اشکاشو پاک کردم
به آداماش اشاره کرد که برن عقب کمکش کردم بلند شه
×اوففففف عروسیتو بهم زدم گریه نکن ارایشت ریده شد
و اروم اشکامو پاک کرد
+اوفف تقصیر توعه دیگه برو اونور
من و اون همیشه اینطوری بودیم
خیلی وقتا که بهم اعتراف میکرد قهر بودیم اما رکورد بزرگترین قهرمون 1روز بود دوستای صمیمی بودیم نمیتونستم کاریش کنم بعد جین و جیمین اونم داداشمع چون باباهمون دشمن بودن مجبور به تظاهر بودیم ولی اون قول داد که احساسشو بکشه
با خنده بهم خیره بودیم که یهو باصدای کوک به خودمون اومدیم
_به خدا اصلا شما رو درک نمیکنم الان اومده بودی بکشی زنمو باز دارین میخندید
+×ما همینیم
_چه هماهنگ
داشتیم میخندیدم که یهو کوک دستمو گرفت و گفت
_بدو بدیم دیر میشه ......هیونسو توعم بیا به این ادرس **********برای عروسی
خدافظی کردیم و با کوک به سمت خونشون راه افتادیم
ادمه دارد..................
۶.۹k
۰۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.