پسرعموی من اروم بدون حرف چند دقیقه فکر کردم بعد ازش پر

پسرعموی من ⁶ اروم بدون حرف چند دقیقه فکر کردم بعد ازش پرسیدم
دیانا:چرا بهت بگم بابایی؟
ارسلان:چون من دوست دارم بگی بابایی
دیانا:عام باش
ارسلان:افرین کوچولو
دیانا:ارسلان
ارسلان:ارسلان نه بابایی
دیانا:باشه ار... بابایی
ارسلان:جونم؟
دیانا:خوابم میاد
ارسلان:ای جونم خوابت میاد
دیانا:اره
ارسلان:بخواب تو خوابت برد من میرم
دیانا:باجه
اروم خوابیدم که ساعت 4 صبح با صدای جیغم که توی کابوسم بود بیدار شدم صدای رعد و برق میومد
گریه میکردم که اروم در اتاقم باز شد
ارسلان:چیشده بچه
دیانا:ترسیدم باگریه
اروم بغلم کرد
ارسلان:از رعد و برق ترسیدی دخترم؟
دیانا:اله
ارسلان:بوسش کردم
اروم نازش کردم
دیانا:نلی ها
ارسلان:باشه عزیزم نمیرم
اروم خوابید من پایین تختش خوابیدم
دیانا:صبح که بیدار شدم دیدم پایین تخت خوابیده لبخندی زدم
عشقم بیا بالا بخواب من میرم
ارسلان:ساعت چنده عزیزم با خابالویی
دیانا:ساعت 12
ارسلان:اوکی اروم رفتم روی تخت خوابیدم
رفتم توی حال
آرش:ساعت خواب
دیانا:ببخشید یکم خسته بودم
ادامه دارد.‌...
دیدگاه ها (۷)

پسر عموی من⁷ اروم سرشو تکون دادآرش:عیب ندارهرفتم صبحونه درست...

پسرعموی من⁸ گوشیش زنگ خوردارسلان:جانم عشقممهگل:عشقم کجاییارس...

پسر عموی من⁵ رفتم داخل که ارسلانم اومد امشب قرار خونمون بمون...

پسر عموی من⁴ از خواب بیدار شدم دیدم یه چشای سیاه داره نگام م...

P17🍯جیمین« تقریبا دیگه صبح شده بود ساعت پنج صبح بود من از دی...

رمان بغلی من پارت های ۸۹و۹۰و۹۱دیانا: دیگه از بیدار موندن ها ...

رمان بغلی من پارت ۶۹دیانا: پلک هام و باز کردم ای وای چرا خوا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط