پسرعموی من گوشیش زنگ خورد

پسرعموی من⁸ گوشیش زنگ خورد
ارسلان:جانم عشقم
مهگل:عشقم کجایی
ارسلان:شمالم عزیزم
مهگل:چلا منو نبلدی با بغض
ارسلان:ببخشید ایشالله دفعه بعد
مهگل:باجه زیاد به این دختره نچسبااا
ارسلان:چشمم من دیگه برم
مهگل:باشه بایی
ارسلان:خدافط
دیانا:مهگل بود اره؟
ارسلان:اره
دیانا:حالا که دارم فکرشو میکنم دلم نمیخاد باهات ازدواج کنم پشیمون شدم
ارسلان:دست خودتت که نیست دست عموعه
دیانا:شده خودمو میکشم ولی باتو ازدواج نمیکنم
ارسلان:وا دیانا چته
دیانا:بلند شدم رفتم ویلا رفتم اتاق گریه کردم
ارسلان:رفتم دنبالش در زدم دیانام چت شده
دیانا:من دیانای تو نیستمممم
ارسلان:باشه درو باز کن صحبت کنیم
دیانا:نمیخامم
ارسلان:درو باز کن با عربده
دیانا:زدم زیر گریه درو باز کردم
ارسلان:این بازیا چیه تو در میاری هان؟با عربده
دیانا:نمیخام دوست ندارم باگریه
ارسلان:فکر کردی من توی سیاه سوخته رو دوست دارم؟ مهگلم فقط دلش میخاد هیکلش خراب نشه وگرنه صد پله از تو بهتره با داد
دیانا:فقط گریه میکردم
ارسلان:ببین یه بار دیگه بچه بازی در بیاری یه جوری میکنمت نتونی پاشی
دیانا:هین هین باگریه
ارسلان:هیس هیچی نگو چیزی بفهمن پارت میکنم
دیانا:اروم گریه کردم
ارسلان:الانم دختره خوبی باش بیا بغل بابایی
دیانا:گریه کردم تکون نخوردم
ارسلان:باتوعم باعربده
دیانا:داد نزن تروخدا باگریه و ترس
اومد جلو بغلم کرد
داشتم از خودم متنفر میشدم
که تن دادم به این ازدواج ولی دیگه دیر شده بود
دیانا:تو دوسم نداری درسته؟با بغض
ارسلان:اره ندارم
دیانا:پس چرا منو عاشق خودت کردی
ارسلان:که باهام ازدواج کنی برام بچه بیاری
ادامه دارد.‌‌‌...
دیدگاه ها (۱۱)

پسرعموی من⁹ با این حرفش بیشتر گریم گرفتارسلان:ببین جلو مهگل ...

پسر عموی من¹⁰ بیدار شدم دیدم توی بیمارستانم ارسلانم خوابیده ...

پسر عموی من⁷ اروم سرشو تکون دادآرش:عیب ندارهرفتم صبحونه درست...

پسرعموی من ⁶ اروم بدون حرف چند دقیقه فکر کردم بعد ازش پرسید...

رمان بغلی من پارت ۶۳دیانا: آره ارسلان: حالا من از حرفی که او...

رمان بغلی من پارت های ۸۶و۸۷و۸۸ارسلان: من که باورم نمیشه دیان...

رمان بغلی من پارت ۱۱۵و۱۱۶و۱۱۷ارسلان :یه روز نشده ناز میشیدیا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط