رمان زیبا تر از الماس
پارت ۴۲
دیانا: من فقط میخواستم اتاقتون و ببینم اینجا گریم شدت گرفت و گفتم دستم خورد افتاد ببخشید
ارسلان: کوچولو مهم نیست لیوان و از
دستش گرفتم گذاشتم تو آب چکون
دستشو گرفتم بردمش به سمت اتاق روی
تخت دراز کشید پتو رو انداختم روش
بخواب دختر کوچولو به خاطر این چیز های
ساده هم خودتو ناراحت نکن به هیچیم فکر نکن فقط بخواب
دیانا: سرمو تکون دادم
ارسلان: بعد اینکه خوابید منم خوابیدم
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.