رمان زیبا تر از الماس
پارت ۴۱
دیانا: ببخشید الان جمع میکنم
ارسلان: نمیخواد بیا برو بخواب سعی کردم لحن عصبیه و به صدام ندم اما نشد
دیانا: دستمو جلوی دهنم گرفتم و با گريه گفتم ببخشید دویدم سمت اتاق خودم و انداختم رو تخت گریه کردم ساعت های دو بود رفتم آشپزخونه آب بخورم که فهمیدم کسی کنارمه کنارم و نگاه کردم که دیدم ارسلانه
ارسلان: هنوزم گریه میکنی؟
دیانا: بدون پلک اشکم ریخت
ارسلان: دستمو رو گونش کشیدم اشکاشو پاک کردم و گفتم گریه نداره که
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.