بعد، ناگهان می بینی نفست تند شده...
بعد، ناگهان می بینی نفست تند شده...
می بینی دائم منتظر خط و خبری هستی...
می بینی دستهایت شاخه های ترد نوازش شده اند ، مشتاق و بیقرار...
می بینی لبانت زود به زود خشک می شوند ، بس که عطش بوسه بی تابت کرده است ...
می بینی قدم هایت در خیابان های شهر مستانه شده ...
می بینی چقدر این شهر و مردمش را دوست داری ، هوا چقدر ماه است ، خورشید وقتی تنت را می بوسد چقدر دلرباست ...
می بینی داری ثانیه ها را به هم می چسبانی تا بشوند دقیقه و روز ، تا وقت دیدار برسد ...
می بینی زبانت شراره های آتش است ، وقتی با آدم دیگری درباره دلبرت حرف می زنی ...
با تمام جانت غرق می شوی و چشم باز
می کنی و می بینی آدمی که بودی تمام شده و حالا عشق ، از تو یک آدم تازه ساخته ...
بید مجنون سربلندی شده ای ، ایستاده در خنکای نسیم اواخر شهریور ...
کاری به بعدش ندارم ، که شاید چه لذتها از راه برسند و یا نه عذاب تلخ فراق ، رگهایت را پر از سرب اندوه کند...
اما تا همینجای قصه را دوباره بخوان ...
عشق را با هزار حس و حال دیگر اشتباه نگیری ، کار عشق همین است که
زیباترت کند
رهاترت کند
مستت کند
شجاعت کند
پرنده ات کند بر بلندای آبی آسمان شهر دود گرفته ...
اگر بوسه ها سهمت شد ، گوارایت .
بنوشان و نوش کن ، که دنیا به کام توست و تمام بهشت همین شراب سرخ رسیده ای است که از لبان کسی به جان تو سرازیر می شود ...
اگر هم اهل زخم شدی ، به درد خو کن و همانطور که به سمت زوال می روی ، از یاد نبر که عشق مذهب بلاکشان سرخوش است ، آنها که جاودانه از درد می سوزند وآتش را به جان و دل به آغوش می کشند ، تا استخوانشان بسوزد و باز خاکسترشان را ببین که در هوا می رقصد و می رقصاند ...
خواستم برایت بنویسم همین حالا برو بگو دوستش داری ، سرزمین سرد درد یادم آمد و واژه گریخت و زبانم بند آمد ...
دلتنگ است کسی که همیشه برایت از عشق می نویسد ، اما از هر نوازشی گریزان است ...
دلتنگ خودش ، کسی که یک روز بوده .
بید مجنون سرخوش زیبا و روئین تن از اعجاز متبرک بوسه و معاشقه و لبخند ...
می بینی دائم منتظر خط و خبری هستی...
می بینی دستهایت شاخه های ترد نوازش شده اند ، مشتاق و بیقرار...
می بینی لبانت زود به زود خشک می شوند ، بس که عطش بوسه بی تابت کرده است ...
می بینی قدم هایت در خیابان های شهر مستانه شده ...
می بینی چقدر این شهر و مردمش را دوست داری ، هوا چقدر ماه است ، خورشید وقتی تنت را می بوسد چقدر دلرباست ...
می بینی داری ثانیه ها را به هم می چسبانی تا بشوند دقیقه و روز ، تا وقت دیدار برسد ...
می بینی زبانت شراره های آتش است ، وقتی با آدم دیگری درباره دلبرت حرف می زنی ...
با تمام جانت غرق می شوی و چشم باز
می کنی و می بینی آدمی که بودی تمام شده و حالا عشق ، از تو یک آدم تازه ساخته ...
بید مجنون سربلندی شده ای ، ایستاده در خنکای نسیم اواخر شهریور ...
کاری به بعدش ندارم ، که شاید چه لذتها از راه برسند و یا نه عذاب تلخ فراق ، رگهایت را پر از سرب اندوه کند...
اما تا همینجای قصه را دوباره بخوان ...
عشق را با هزار حس و حال دیگر اشتباه نگیری ، کار عشق همین است که
زیباترت کند
رهاترت کند
مستت کند
شجاعت کند
پرنده ات کند بر بلندای آبی آسمان شهر دود گرفته ...
اگر بوسه ها سهمت شد ، گوارایت .
بنوشان و نوش کن ، که دنیا به کام توست و تمام بهشت همین شراب سرخ رسیده ای است که از لبان کسی به جان تو سرازیر می شود ...
اگر هم اهل زخم شدی ، به درد خو کن و همانطور که به سمت زوال می روی ، از یاد نبر که عشق مذهب بلاکشان سرخوش است ، آنها که جاودانه از درد می سوزند وآتش را به جان و دل به آغوش می کشند ، تا استخوانشان بسوزد و باز خاکسترشان را ببین که در هوا می رقصد و می رقصاند ...
خواستم برایت بنویسم همین حالا برو بگو دوستش داری ، سرزمین سرد درد یادم آمد و واژه گریخت و زبانم بند آمد ...
دلتنگ است کسی که همیشه برایت از عشق می نویسد ، اما از هر نوازشی گریزان است ...
دلتنگ خودش ، کسی که یک روز بوده .
بید مجنون سرخوش زیبا و روئین تن از اعجاز متبرک بوسه و معاشقه و لبخند ...
۲۵.۸k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.