پارت سه
جیمین ویو:
پشت سر هم خوردش میکردم و به احساستش اهمیت نمیدادم که با تلنگری که بهم زد به خودم اومدم انگار اون لحظه عقلم اومد سرجاش و رفتم تو فکر به تمام روزایی که اینجوری اذیتش کردم فکر کردم و هزاران بار به خودم لعنت فرستادم حق با اونه من کاملا عشقی که بهش داشتم رو فراموش کردم...یادم میاد چطوری میپرستیدمش...چطوری بهش عشق میورزیدم و اونم متقابلا دوبرابرشو جبران میکرد..
تو سالن به کاناپه تکیه داده بودم و تا دم دمای صبح فکر میکردم، بلند شدم رفتم تو اتاق و دیدم روی زمین خوابش برده آروم هنوزفریشو درآوردم و آهنگو قطع کردم، براید استایل بغلش کردم و بردمش تو اتاق مشترکمون و گذاشتمش روی تخت و پتو کشیدم روش، دستاشو گرفتم و بوسیدم...یخ کرده بود دستمو روی صورتش گذاشتم، سرد بود آباژور رو روشن کردم با دیدن صورتش که مثل گچ سفید شده بود و لبای صورتی که حالا کبود بود روح از تنم جدا شد
_ا/ت عزیزم بیدار شو لطفا
چندبار محکم ا/ت رو تکون داد اما چشماشو باز نکرد، نفسشو چک کرد...نفس نمیکشید، قلبش نمیزد...عزیزش بی خبر رفته بود...
_نه نه نه چشماتو باز کن
احیای قلبی انجام داد وقتی دید فایده نداره فوری بردش بیمارستان
::متاسفم، ایشون تقریبا دوساعت پیش به دلیل ایست قلبی از دنیا رفتن
_چی..؟! امکان نداره...بیدارشو...بیدارشو بگو همش برای تنبیه من بوده...چشماتو باز کن، لطفا التماست میکنم..هق..معذرت میخوام اشتباه کردم دیگه ناراحتت نمیکنم..هق..بیدار شو بیدارشو!!! بگین که این یه بازیه مسخرست نههه نههه روشو نکشین اون نمرده اون منو ول نمیکنه برین کنار بهش دست نزنید...نه نبریدش..
و سیاهی... :)
جیمین دیگه اون آدم سابق نشد همه امیدوار بودن بعد از خاک کردن همسرش سرد و آروم میشه اما نشد، کاملا عقلشو از دست داد، خودشو سرزنش میکرد خودزنی میکرد تا جایی که تو بیمارستان روانی بستری شد آخر سر خودشو از برج پرت کرد پایین...
پایان:)
چطور بود؟
پشت سر هم خوردش میکردم و به احساستش اهمیت نمیدادم که با تلنگری که بهم زد به خودم اومدم انگار اون لحظه عقلم اومد سرجاش و رفتم تو فکر به تمام روزایی که اینجوری اذیتش کردم فکر کردم و هزاران بار به خودم لعنت فرستادم حق با اونه من کاملا عشقی که بهش داشتم رو فراموش کردم...یادم میاد چطوری میپرستیدمش...چطوری بهش عشق میورزیدم و اونم متقابلا دوبرابرشو جبران میکرد..
تو سالن به کاناپه تکیه داده بودم و تا دم دمای صبح فکر میکردم، بلند شدم رفتم تو اتاق و دیدم روی زمین خوابش برده آروم هنوزفریشو درآوردم و آهنگو قطع کردم، براید استایل بغلش کردم و بردمش تو اتاق مشترکمون و گذاشتمش روی تخت و پتو کشیدم روش، دستاشو گرفتم و بوسیدم...یخ کرده بود دستمو روی صورتش گذاشتم، سرد بود آباژور رو روشن کردم با دیدن صورتش که مثل گچ سفید شده بود و لبای صورتی که حالا کبود بود روح از تنم جدا شد
_ا/ت عزیزم بیدار شو لطفا
چندبار محکم ا/ت رو تکون داد اما چشماشو باز نکرد، نفسشو چک کرد...نفس نمیکشید، قلبش نمیزد...عزیزش بی خبر رفته بود...
_نه نه نه چشماتو باز کن
احیای قلبی انجام داد وقتی دید فایده نداره فوری بردش بیمارستان
::متاسفم، ایشون تقریبا دوساعت پیش به دلیل ایست قلبی از دنیا رفتن
_چی..؟! امکان نداره...بیدارشو...بیدارشو بگو همش برای تنبیه من بوده...چشماتو باز کن، لطفا التماست میکنم..هق..معذرت میخوام اشتباه کردم دیگه ناراحتت نمیکنم..هق..بیدار شو بیدارشو!!! بگین که این یه بازیه مسخرست نههه نههه روشو نکشین اون نمرده اون منو ول نمیکنه برین کنار بهش دست نزنید...نه نبریدش..
و سیاهی... :)
جیمین دیگه اون آدم سابق نشد همه امیدوار بودن بعد از خاک کردن همسرش سرد و آروم میشه اما نشد، کاملا عقلشو از دست داد، خودشو سرزنش میکرد خودزنی میکرد تا جایی که تو بیمارستان روانی بستری شد آخر سر خودشو از برج پرت کرد پایین...
پایان:)
چطور بود؟
۵۷.۴k
۲۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.