پارت ۸ فصل دو زندگی جونگمه
پارت ۸ فصل دو زندگی جونگمه
کوک جه کانگ رو گذاشت تو ماشین و گونگ و یونجو هم سوار ماشین شدن
جونگمه:امروز باید یه جایی برم
کوک:کجا بیا باهم بریم
جونگمه:نمیخواد شما برید خونه منم میام
کوک و یونجو و گونگ جه کانگ رفتن خونه
جونگمه رفت تو کارخونه،یه در بود رفت اونو باز کرد
دید ۱۰ تا پسر و دختر جوون و نوجوون بیهوش تو اون اتاق با سرو صورت خونی رو زمینن
جونگمه اولش ترسید در رو بست ولی منصرف شد درو باز کرد و رفت داخل
به دورو برش نگاه کرد و چشش خورد به یه پسره
رفت جلو تر دید شبیه منیجر کوک
جونگمه باورش نمیشد تا به کنار منیجر نگاه کرد دید دوست دختر قبلی کوک هم هست
جونگمه با صدای لرزون صداشون کرد ولی هم چنان بیهوش بودن،یکی داشت از جاده ی روبه کارخونه رد میشد که یه ماشین زد بهش و فرار کرد
پلیسا ریختن تو کارخونه فکر کردن جونگمه مقصره اون دستگیرش کردن بردن(پسری که تصادف کرد مرد)
جونگمه به کوک از اداره پلیس زنگ زد قضیه رو توضیح داد
کوک سریع خودشو رسوند به بازداشگاه
رفت دید به جونگمه لباس فرم زندانی های قاتل رو دادن بپوشه
کوک رفت باهاشون صحبت کرد ولی هیچ گوش شنوایی نبود که بشنوه
جونگمه اجازه گرفت که با کوک صحبت کنه
جونگمه:یه خبر خوب دارم
کوک:تو این وضعیت هیچ خبری خوب نیست
جونگمه:منیجرت و دوست دختر قبلیت زندن
کوک:نکنه عقلتو از دست دادی
جونگمه:تو اون کارخونه یه در مخفی هست پشت دستگاه بزرگس با یکی از همین پلیسا برو حداقل اونارو نجات بده
کوک فکر میکرد جونگمه به خاطر این که دستگیرش کردن انقدر شوکه شده که عقلش رو از دست داده
کوک:میدونم الان حالت خوب نیست ولی هرکاری میکنم از اینجا در بیای
جونگمه:منم الان میدونم فکر میکنی عقلمو از دست دادم،ولی اگه میخوای یکی حداقل سود کنه کاری که گفتم رو انجام بده
کوک دوراهی مونده بود ولی به حرف جونگمه گوش کرد و با چهارتا از پلیسای اونجا رفتن کارخونه خرابه
زنگ زدن به آمبولانس اون پسرا و دخترا رو بردن بیمارستان
پلیسا بیشتر به جونگمه شک کردن
به کوک گفتن بره خونه و فردا برای بازجویی بیاد
کوک رفت خونه ، تادرو باز کرد یونجو دوید سمتش گفت :مامان کو😰
کوک:هیچی دستگیرش کردن
یونجو:وای😱حالا چه خاکی به سرمون بریزیم😫
کوک:به تهیونگ زنگ زدی بیاد پیش جه کانگ؟
یونجو:یادم رفت 🤦♀️
کوک رفت به تهیونگ زنگ زد و گفت بیاد خونه کوک
تهیونگ زود خودشو رسوند
جه کانگ هنوز بیهوش بود
تهیونگ:خیلی نگران در زدو و کوک درو باز کرد،تهیونگ رفت بالا سر جه کانگ کانگ نشست و گفت:تک پسرمه😭حالا باید چیکار کنم
یونجو:نگران نباشید،به دکتر زنگ زدیم اومد گفت حالش خوبه فقط باید استراحت کنه
کوک جه کانگ رو گذاشت تو ماشین و گونگ و یونجو هم سوار ماشین شدن
جونگمه:امروز باید یه جایی برم
کوک:کجا بیا باهم بریم
جونگمه:نمیخواد شما برید خونه منم میام
کوک و یونجو و گونگ جه کانگ رفتن خونه
جونگمه رفت تو کارخونه،یه در بود رفت اونو باز کرد
دید ۱۰ تا پسر و دختر جوون و نوجوون بیهوش تو اون اتاق با سرو صورت خونی رو زمینن
جونگمه اولش ترسید در رو بست ولی منصرف شد درو باز کرد و رفت داخل
به دورو برش نگاه کرد و چشش خورد به یه پسره
رفت جلو تر دید شبیه منیجر کوک
جونگمه باورش نمیشد تا به کنار منیجر نگاه کرد دید دوست دختر قبلی کوک هم هست
جونگمه با صدای لرزون صداشون کرد ولی هم چنان بیهوش بودن،یکی داشت از جاده ی روبه کارخونه رد میشد که یه ماشین زد بهش و فرار کرد
پلیسا ریختن تو کارخونه فکر کردن جونگمه مقصره اون دستگیرش کردن بردن(پسری که تصادف کرد مرد)
جونگمه به کوک از اداره پلیس زنگ زد قضیه رو توضیح داد
کوک سریع خودشو رسوند به بازداشگاه
رفت دید به جونگمه لباس فرم زندانی های قاتل رو دادن بپوشه
کوک رفت باهاشون صحبت کرد ولی هیچ گوش شنوایی نبود که بشنوه
جونگمه اجازه گرفت که با کوک صحبت کنه
جونگمه:یه خبر خوب دارم
کوک:تو این وضعیت هیچ خبری خوب نیست
جونگمه:منیجرت و دوست دختر قبلیت زندن
کوک:نکنه عقلتو از دست دادی
جونگمه:تو اون کارخونه یه در مخفی هست پشت دستگاه بزرگس با یکی از همین پلیسا برو حداقل اونارو نجات بده
کوک فکر میکرد جونگمه به خاطر این که دستگیرش کردن انقدر شوکه شده که عقلش رو از دست داده
کوک:میدونم الان حالت خوب نیست ولی هرکاری میکنم از اینجا در بیای
جونگمه:منم الان میدونم فکر میکنی عقلمو از دست دادم،ولی اگه میخوای یکی حداقل سود کنه کاری که گفتم رو انجام بده
کوک دوراهی مونده بود ولی به حرف جونگمه گوش کرد و با چهارتا از پلیسای اونجا رفتن کارخونه خرابه
زنگ زدن به آمبولانس اون پسرا و دخترا رو بردن بیمارستان
پلیسا بیشتر به جونگمه شک کردن
به کوک گفتن بره خونه و فردا برای بازجویی بیاد
کوک رفت خونه ، تادرو باز کرد یونجو دوید سمتش گفت :مامان کو😰
کوک:هیچی دستگیرش کردن
یونجو:وای😱حالا چه خاکی به سرمون بریزیم😫
کوک:به تهیونگ زنگ زدی بیاد پیش جه کانگ؟
یونجو:یادم رفت 🤦♀️
کوک رفت به تهیونگ زنگ زد و گفت بیاد خونه کوک
تهیونگ زود خودشو رسوند
جه کانگ هنوز بیهوش بود
تهیونگ:خیلی نگران در زدو و کوک درو باز کرد،تهیونگ رفت بالا سر جه کانگ کانگ نشست و گفت:تک پسرمه😭حالا باید چیکار کنم
یونجو:نگران نباشید،به دکتر زنگ زدیم اومد گفت حالش خوبه فقط باید استراحت کنه
۲۰.۵k
۰۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.