رمان عشق ووفشم

رمان عشق ووفشم 💜
پارت ششم:

دیانا: قبول کردم قرار شد دوهفته دیگ عروسی کنیم ارسلان کاری کرد ببخشمش دوباره باهم خوب شدیم :)

نیکا: ی چند روزی از دیانا خبری نبود بهش زنگ زدم قضیه رو بهم گفت گفتم باشه عزیزم میایم راستی منو متینم خیلی توی این چند روز باهم اوکی شدیم قرار شد بریم عروسی دیانا و ارسلان واقعاً چ جوری دلش اومد با دیانا این کارو کنه ☹️

متین:زنگ زدم ب نیکا (مکالمه متینیکا) متین:سلام عشقم خوبی، نیکا:سلام نفسم ت خوبی، متین: دورت بگردم چیزی واسه خونه نمیخوای، نیکا:ن عزیزم فقط سریع تر بیا ی مطلب مهمی رو باید به بگم (متین و نیکا باهم زندگی میکنن ولی متین زیاد شیطون نی😂)

ارسلان:(مکالمه اردیا) ارسلان: سلام عزیز دلم خوبی،دیانا:سلام عشقم ت خوبی ، ارسلان: منم خوبم میگم حاظر شو بریم برا کارایه عروسی دیگ، دیانا: باشه اگه خسته نیستی بریم ، ارسلان:باش حاظر باش خدافظ عشقم ، دیانا:باش نفس جان بای

اینم پارت ششم حمایت کنید دوستون دارم😘
کمه ولی پارت بعد زیاد ⁦🤞🏻⁩🥺
دیدگاه ها (۰)

رمان عشق ووفشم 💜پارت هفتم:دیانا: ی هودی سفید با ی شلوار بنفش...

تیپ دیانا🤪⁦✌🏻⁩

رمان عشق ووفشم 💜پارت پنجم:دیانا: نصف شب از درد شدید بیدار شد...

رمان عشق ووفشم 💜پارت چهارم:این پارت خیلی مثبت ۱۸ هستشارسلان:...

رمان بغلی من پارت ۱۱۵و۱۱۶و۱۱۷ارسلان :یه روز نشده ناز میشیدیا...

رمان بغلی من پارت ۱۱۸و۱۱۹و۱۲۰ارسلان: چه زشته ای داره دیانا: ...

رمان بغلی من پارت ۱۲۱و۱۲۲و۱۲۳ارسلان: محکم گوشه ای از ل*شو بو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط