پرنس کیم
پرنس کیم
پارت هشتم
_________
ویو ا.ت
@ببین ا.ت ...چجوری بهت بگم ...نمیتونم ببینم با پرنس کیم آنقدر صمیمی باشی ...یعنی ...یه جورایی...
+حسودی میکنی
@اره...این حسودی فقط به خاطر یه چی هست ...اونم اینه که ....متاسفم که میگم ولی من دوست دارم ...خیلی دوست دارم ا.ت
+کاش زود تر با هم آشنا شده بودیم
@پرنس کیم رو دوست داری نه؟!
+من نگفتم کی رو دوست دارم ...من فقط گفتم کاش زودتر....
@ادامه نده ... معلومه پرنس کیم رو دوست داری ...البته حق هم داری ...هیچ دختری هیچ وقت نمیخواد با یه محافظ ازدواج کنه
+ولی کوک...
@بازم ممنون که به حرفم گوش دادی ...می بینمت
جونگکوک رفت و ا.ت رو همونجا تنها گذاشت میشد گفت ا.ت عذاب وجدان گرفته؟! اون کوک رو دوست داشت ولی ...به عنوان برادر ...کوک ...شاید تازه دو هفته هست اومده ولی همون دو هفته خیلی برای ا.ت با ارزش بود شاید وقتی کنار کوک بود واقعا میتونست از ته دل بخنده ولی پرنس کیم ...اون با همه فرق داشت ...اخلاقش ، رفتارش، بچه بازی هاش ...انگار اون یه پرنس ۲۷ ساله در قالب یه بچه سه ساله بود ..تخسه تخس
از افکارش بیرون اومد که دید پرنس کیم جلوش وایستاده
_چی گفت بهت ؟!
+....
_ا.ت؟!
+....
_ا.تتت
+ب،بله ؟!
_چی گفت بهت؟!
+ه،هیچی ...هیچی
_کوک کجاست ؟!
+کوک؟!
_جونگکوک
+آها ...فکر کنم رفت هوا بخوره ...نمیدونم
_ای بابا ...پوفف باشه بیا بریم
+تهیونگ؟!
_بله؟!
+امروز هم میخوای بیرون بری؟!
_نه ...برای چی ؟!
+پس ...من میتونم برم بیرون از قصر ...در عوض جونگکوک پیشت میمونه
_اره برو :)
+ممنون
با تهیونگ رفتیم سمت اقامتگاه که دیدم کوک رو پله ها نشسته و شمشیرش کنارشه و سرش رو گذاشته رو پاهاش
تهیونگ رفت سمتش
_کوک؟!... خوبی؟!
کوک سرش رو بالا آورد و نیم نگاهی به من کرد و گفت
@اره ...خوبم
پرش زمانی
از قصر رفته بود بیرون شب بود و کل بازار ها پر از نور های رنگارنگ بود من با فانوس روشن شده بود طبق چیزی که کوک به امپراتور گفته بود فردا تولدشه پس رفت که برای کوک کادو بخره .....
پرنس کیم :
تو اقامتگاهش نشسته بود که یه نفر بدون اجازه اومد داخل ...فکر کرد ا.ت هست چون اون فقط بدون اجازه ، اجازه داره بیاد ولی کوک بود
_کار داشتی ؟!
@ا.ت رو دوست داری ؟!
_چی؟!
@جواب منو بده ...ا.ت رو د،دوست داری ؟!
_اره خب که چی ؟!
@....
نظر یادت نره رفیق!
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#TAEHYUNG#fake
پارت هشتم
_________
ویو ا.ت
@ببین ا.ت ...چجوری بهت بگم ...نمیتونم ببینم با پرنس کیم آنقدر صمیمی باشی ...یعنی ...یه جورایی...
+حسودی میکنی
@اره...این حسودی فقط به خاطر یه چی هست ...اونم اینه که ....متاسفم که میگم ولی من دوست دارم ...خیلی دوست دارم ا.ت
+کاش زود تر با هم آشنا شده بودیم
@پرنس کیم رو دوست داری نه؟!
+من نگفتم کی رو دوست دارم ...من فقط گفتم کاش زودتر....
@ادامه نده ... معلومه پرنس کیم رو دوست داری ...البته حق هم داری ...هیچ دختری هیچ وقت نمیخواد با یه محافظ ازدواج کنه
+ولی کوک...
@بازم ممنون که به حرفم گوش دادی ...می بینمت
جونگکوک رفت و ا.ت رو همونجا تنها گذاشت میشد گفت ا.ت عذاب وجدان گرفته؟! اون کوک رو دوست داشت ولی ...به عنوان برادر ...کوک ...شاید تازه دو هفته هست اومده ولی همون دو هفته خیلی برای ا.ت با ارزش بود شاید وقتی کنار کوک بود واقعا میتونست از ته دل بخنده ولی پرنس کیم ...اون با همه فرق داشت ...اخلاقش ، رفتارش، بچه بازی هاش ...انگار اون یه پرنس ۲۷ ساله در قالب یه بچه سه ساله بود ..تخسه تخس
از افکارش بیرون اومد که دید پرنس کیم جلوش وایستاده
_چی گفت بهت ؟!
+....
_ا.ت؟!
+....
_ا.تتت
+ب،بله ؟!
_چی گفت بهت؟!
+ه،هیچی ...هیچی
_کوک کجاست ؟!
+کوک؟!
_جونگکوک
+آها ...فکر کنم رفت هوا بخوره ...نمیدونم
_ای بابا ...پوفف باشه بیا بریم
+تهیونگ؟!
_بله؟!
+امروز هم میخوای بیرون بری؟!
_نه ...برای چی ؟!
+پس ...من میتونم برم بیرون از قصر ...در عوض جونگکوک پیشت میمونه
_اره برو :)
+ممنون
با تهیونگ رفتیم سمت اقامتگاه که دیدم کوک رو پله ها نشسته و شمشیرش کنارشه و سرش رو گذاشته رو پاهاش
تهیونگ رفت سمتش
_کوک؟!... خوبی؟!
کوک سرش رو بالا آورد و نیم نگاهی به من کرد و گفت
@اره ...خوبم
پرش زمانی
از قصر رفته بود بیرون شب بود و کل بازار ها پر از نور های رنگارنگ بود من با فانوس روشن شده بود طبق چیزی که کوک به امپراتور گفته بود فردا تولدشه پس رفت که برای کوک کادو بخره .....
پرنس کیم :
تو اقامتگاهش نشسته بود که یه نفر بدون اجازه اومد داخل ...فکر کرد ا.ت هست چون اون فقط بدون اجازه ، اجازه داره بیاد ولی کوک بود
_کار داشتی ؟!
@ا.ت رو دوست داری ؟!
_چی؟!
@جواب منو بده ...ا.ت رو د،دوست داری ؟!
_اره خب که چی ؟!
@....
نظر یادت نره رفیق!
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#TAEHYUNG#fake
۷.۳k
۲۹ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.